#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_97


در رو باز كردم و قبل از اينكه من رو ببينه برگشتم تو اتاقم. پشت ميزم نشستم و سرم رو انداختم توي پوشه ي روي ميزم و خودم رو مشغول كار نشون

دادم. چند لحظه بعد صداي آروم در بلند شد. جواب ندادم. بذار منتظر بمونه. دوباره در زد و اينبار آروم در رو باز كرد. سرش رو از بين در آورد تو و

گفت: سلام

سرم رو بلند كردم و گفتم: من اجازه دادم بياين تو؟

يه لحظه انگار جا خورد اما طبق معمول با پرروي تمام كم نياورد و گفت: گفتم شايد گوشهات مشكلي چيزي پيدا كرده.

خودكارم رو گذاشتم روي ميزم و نفسم رو با كلافگي دادم بيرون. نخير ... من حريف اين يكي نميشم.

گفتم: امري داشتيد؟

كامل اومد تو و در رو بست. با شيطنت گفت: اوه اوه ... چه بد اخلاقي تو امروز ... دو روز رفتي استراحت ... به خاي اينكه بياي دست بوسي طلبكارم

هستي؟

چشمهاي گشاد شده ام رو دوختم بهش. كم كم اخم ظريفي رو صورتم نشست. گفتم: برو باربد ... حوصله ندارم

با اين حرفم رنگ چشمهاش عوض شد. سرم رو انداختم توي برگه هاي روبروم تا باهاش چشم تو چشم نشم. با لحن برنده اي گفت:

-حوصله ي چي رو نداري؟ ... حرف حساب؟

سرم رو بلند كردم و چند لحظه بهش زل زدم. از كدوم حرف حساب حرف ميزد؟ با عصبانيت گفتم: منظورت از حرف حساي چيه؟ ...چي به نريمان گفتي؟

يه لنگه ابروش رو بالا برد و با تمسخر گفت: نريمان؟ ... چه صميمي

گفتم: صميميت من به تو مربوط نميشه ... فقط ميخوام بدونم چي بهش گفتي

سرش رو با خونسردي تكوني داد. لبي برچيد و گفت: براي تو چه فرقي ميكنه؟ ... فقط ميخواستي از شرش خلاص بشي ... مگه نه؟ ...

بعد از چند لحظه با ترديد گفت: شايدم نميخواستي ... هوم؟





اخمم اينبار براي سوزوندن اون نبود. نميدونم چرا نميتونستم در مقابلش مقاومت كنم. اون مارال سر سخت و مغرور هميشه نبودم. به محض ديدنش دلم

ميخواست از اون موضع كوتاه بيام اما از طرفي هم دلم نميخواست فكر كنه ميتونه من رو كنترل كنه. من بازيچه اش نبودم. من آدم بودم.

توي فكر بودم كه صداش رو شنيدم: چرا اين دو روز نيومدي شركت؟


romangram.com | @romangraam