#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_89


از همون بيرون با حرص گفت: نه ... اومدم صبح بخير عرض كنم

بعد هم راهش رو گرفت و رفت سمت اتاقش. يعني حرفهاي من رو شنيده بود؟ ... چرا اينجوري رفتار كرد؟ ... اصلا شنيده باشه ... مگه من بايد واسه

كارهام از اون اجازه بگيرم؟

دلشوره ي عجيبي داشتم. نميفهميدم چرا اما همش تو دلم آشوب بود. تا حدود ساعت 2 انقدر كار داشتم كه حتي فرصت نكردم به ساعت نگاه كنم. اصلا

متوجه گذر زمان نشدم. بعد از اون هم يه سري كارهاي عقب افتاده ام رو انجام دادم. نميخواستم برم خونه. ترجيح ميدادم از همينجا مستقيم برم سر قراري

كه با نريمان گذاشته بودم. نميدونستم قراره چي بهش بگم يا بعد از شنيدن حرفاش چه بهانه اي براي پس زدنش پيدا كنم. مغزم خالي خالي بود. با اين كار

امروز مطمئن بودم ديگه دست از سرم برنميداره. وبعد با كلافگي فكر كردم شايد نبايد كوتاه ميومدم. شايد اگه اين بار هم ميگفتم نه دست برميداشت. سرم

رو شديدا تكون دادم. الان براي فكر كردن به اين موضوع خيلي دير بود. ساعت نزديك 6 بود كه همه بچه ها رفتن. نميدونستم باربد تو اتاقشه يا رفته.

ترجيح دادم كنجكاوي هم نكنم. مثل دختر بچه ها استرس گرفته بودم. نميفهميدم چم شده.

يه كم خودم رو با كارهام سرگرم كردم. به لطف نريمان امروز همه كارهاي عقب افتاده ام رو انجام دادم و خيالم از بابت اونها راحت شده بود. حدود ساعت

7 بود كه تلفن اتاقم زنگ خورد. داشتم آماده ميشدم كه از شركت بزنم بيرون. نگاهي به آي دي كالرش انداختم. داخلي باربد بود. با تعجب برداشتم و گفتم:

تو هنوز نرفتي؟

با لحني عادي كه با صبح زمين تا آسمون فرق ميكرد گفت: سلام عرض شد.

گفتم: سلام ... چرا هنوز تو شركتي؟

-كار داشتم ... زنگ زدم بگم يه لحظه بيا تو اتاقم ... باهات كار دارم.

با ترديد گفتم: چيزي شده؟

خيلي عادي گفت: نه ... ازت مشورت ميخوام

گفتم: باشه ... ميام ... فقط من بايد زود برم ... جايي كار دارم.

باشه اي گفت و قطع كرد

كيفم رو گذاشتم روي ميزم و راه افتادم سمت اتاقش. در زدم و با شنيدن بفرمائيد وارد شدم. پشت ميزش نشسته بود. رفتم نزديك و گفتم: كارم داشتي؟

از پشت ميزش بلند شد و گفت: بشين ... چند تا كاغذ بايد بيارم ... نگران نباش ... چند دقيقه بيشتر وقتت رو نميگيرم.

روي كاناپه نشستم و باربد با آرامش از اتاق رفت بيرون. حدود 2 دقيقه بعد برگشت و يه سري كاغذ جلوم گذاشت. گفت: يه سري طرحه ... فعلا در حد


romangram.com | @romangraam