#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_83
رسيدم به اينجا.
با قيافه با نمكي زل زد بهم و گفت: نه ... خدا رو شكر مثل اينكه زبونت سالمه خانوم كوچولو.
بعد خنديد و با بي خيالي اضافه كرد: با رئيس جمهور كه قرار نداشتي ... فوقش نيم ساعت دير ميرسيدي ... چيزي نميشد كه
با چشمهايي كه اندازه دو تا نعلبكي باز شده بود زل زدم به صورت خندون و بي خيالش.آخه من به اين چي بگم؟
كل اون روز رو چرت زدم. هر بار با باربد چشم تو چشم ميشدم يه لبخند كج و كعوج بهم ميزد و با خنده ميگفت: قيافشو
حوصله كل كل كردن نداشتم وگرنه مينشوندمش سر جاش. پسره ي پررو.
چون كار خاصي نداشتم زودتر رفتم خونه. از طرفي هم قرار بود از روز بعد به مدت 2 هفته يه سري تكنيسين از اسپانيا بيان براي نصب دستگاه هاي
جديد. بابا و عمو اسفندياري و طبيعتا باربد درگير اون مسئله ميشدن و سرمون به شدت شلوغ ميشد. پس بايد تجديد قوا ميكردم. اون شب بابا تا ساعت 1 بعد
از نصف شب توي شركت موند. واقعا دلم براش ميسوخت. از طرفي هم دلم براي باربد ميسوخت. چون اونم صبح اوضاعش از من بهتر نبود.
******************************
دو هفته اي كه تكنيسين هاي اسپانيايي توي كارخونه بودن نه بابا رو تو شركت ميديدم و نه باربد رو.هردوشون توي كارخونه بودن. البته من هم بعد از
هماهنگي براي اقامت مهمونها توي هتل و نحوه رفت و آمد و بقيه مسائلشون كمي سرم خلوت تر شد و سه چهار باري بهشون سر زدم. بهنام هم توي اون
چند روز كارخونه بود. چون زبان اسپانيايي بلد بود. علاوه بر نصب دستگاه ها بايد يه سري آموزشها هم براي راه اندازي، استفاده و تعميرات جزئي
دستگاه ها به تكنيسين هاي خودمون ميدادن كه بازم هماهنگي ساعتها و شيفت بنديش به عهده من بود. كار زياد اذيتم نميكرد اما اين شلوغي و رفت و آمد
هاي زياد واقعا خسته كننده بود.
توي اين دو هفته كه سرمون از هميشه شلوغ تر بود يه اتفاق ديگه هم افتاد. مهرداد بالاخره يكي از همكار هاش رو بهمون معرفي كرد و از مامان خواست
براي چند روز آينده باهاشون تماس بگيره و قرار خواستگاري بذاره. مامان و بابا از خوشحالي رو پاشون بند نبودن.مهرداد بيچاره تازه 30 سالش بود. يه
جوري رفتار ميكردن انگار بعد از 50 سال تصميم به ازدواج گرفته. البته منم خيلي از اين بابت خوشحال بودم.
مهرداد در مقابل كنجكاوي هاي مامان صبوري به خرج ميداد و سعي ميكرد تمام ويژگي هاي ظاهري همسر آينده اش رو براش توضيح بده اما فقط به من
گفت كه حدود 2 سال باهاش دوست بوده.
romangram.com | @romangraam