#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_82

نگاهي بهش انداختم. دوباره چشمهام رو بستم. اما يه دفعه مثل برق گرفته ها بلند شدم و روي تخت نشستم. نگاهي به صفحه گوشيم انداختم.11 بود. واي

... خدا ... نه. من نيم ساعت ديگه با نماينده شركت بيمه قرار دارم.

با عجله بلند شدم . چند دور دور خودم چرخيدم. نميدونستم چيكار كنم. دويدم تو دستشويي و دست و صورتم رو شستم. مسواك زدم و سريع اومدم بيرون.

موهام رو شونه كردم و بستم و يه آرايش ملايم براي از بين بردن رنگ پريدگيم كردم. و رفتم سر وقت كمدم. سريع يه دست لباس ست كردم و پوشيدم.

نگاهي به ساعت انداختم. 11:20 بود. چشمهام رو بستم و تو دلم به مامان و بابا غرغر كردم كه چرا زودتر بيدارم نكردن. سريع از اتاق زدم بيرون و از

مقابل چشمهاي متعجب مامان كه همچنان با تلفن حرف ميزد رد شدم. با صداي بلند گفتم: ميرم شركت

ماشين رو از توي حياط بيرون آوردم و با عجله راه افتادم. خيابونها خيلي شلوغ بود. ناچارا از چند تا فرعي رد شدم .سرعتم زياد و دستم مدام روي بوق

بود. ساعت حدود 12 بود كه رسيدم شركت. ماشين رو بردم تو پاركينگ و با عجله دويدم سمت آسانسور. منتظر بودم بياد پايين كه صداي سلام از پشت

سرم شنيدم. با تعجب برگشتم و با قيافه پف كرده و خوابالوي باربد مواجه شدم. با تعجب گفتم: سلام ... تو هم خواب موندي؟

خنديد و گفت: قيافه ات چه بامزه شده.

اخم كوچيكي كردم و گفتم: قيافه خودت رو تو آيينه ديدي احتمالا؟

گفت: آره ... ديدم ... فكر كنم امروز نبايد هيچكس رو تو اتاقم راه بدم ...

بعد با خنده اضافه كرد: خيلي وحشتناك شدم ... نه؟

همين موقع در آسانسور باز شد. پريدم تو و دكمه طبقه رو زدم. باربد هم پشت سرم وارد شد. توي آيينه آسانسور نگاهي به صورتم انداختم و گفتم:

-منو بگو كه امروز با نماينده بيمه قرار دارم ... چيكار كنم با اين قيافه؟ ...

باربد چند لحظه اي با تعجب نگاهم كرد و بعد گفت: مگه بهت زنگ نزده

برگشتم سمتشو گفتم: كي؟

-نماينده بيمه

-نه ... چطور مگه

سرش رو خاروند و گفت: پريشب زنگ زدم بهت بگم ... جواب ندادي ... منم يادم رفت بهت بگم زنگ زده و قرار امروز رو كنسل كرده.

پنچر شدم. چند لحظه مثل شير برنج بهش زل زدم. اونم با يه قيافه شرمنده نگاهم كرد. كم كم داشت يادم ميومد از 1 ساعت پيش تا حالا چي كشيدم. مغزم

داشت جوش مياورد. باربد خنديد و گفت: از خوشحالي لال شدي

با تندي نگاهش كردم و گفتم: ميدوني از خونه تا اينجا چند بار نزديك بود تصادف كنم آقاي حواس پرت؟ ... نبايد بسپري به من بگن؟ ... جون به سر شدم تا

romangram.com | @romangraam