#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_74

بلايي سرت بياره؟ ... چجوري يه نفر 6 ماه دنبالت بوده و تو بدون اينكه بشناسيش با خيال راحت ناديده گرفتيش؟

به نفس نفس افتاده بود. بالا و پايين شدن قفسه سينه اش رو از روي پيرهنش ميديدم. چيكار كرده بودم؟ خيلي عصباني شده بود. ناراحت خودم و حرفهايي

كه شنيده بودم نبودم. نگران بابا بودم. از اينكه ناراحتش كرده بودم از دست خودم عصباني بودم. حق داشت. همه حرفهاش منطقي بود و من نميتونستم بهش

بگم اون ماشيني كه هميشه دنبالم بود حس بدي بهم نميداد. نميتونستم بهش بگم با تكيه به يه حس انقدر بي فكري كردم.

روي صندلي نشست و سرش رو بهش تكيه داد و چشمهاش رو بست. يه ليوان آب ريختم و دادم دستش. يه نفس سر كشيد. كمي شونه هاش رو ماساژ دادم و

همزمان ناليدم : بابا ... تو رو خدا اينجوري نكن ... ميدونم بي فكري كردم ... سهل انگاري كردم ... حق باشماست ... همه حرفهاتون منطقيه ... قول ميدم

ديگه تكرار نشه ... خواهش ميكنم آروم باشيد

چند دقيقه اي شونه هاش رو ماساژ دادم . سرم رو آوردم كنار سرش و گفتم: بهتري بابا؟

سرش رو به نشونه آره تكون داد. جلوي پاش نشستم و گفتم: قول ميدم ديگه تكرار نشه ... باشه؟

دوباره سري تكون داد و گفت: اميدوارم

بعد از اينكه مطمئن شدم حال بابا بهتره با يه قيافه درهم رفتم سمت در و بازش كردم. دوباره نگاهي بهش انداختم تا مطمئن بشم حالش خوبه. حسابي ترسيده

بودم. رفتم بيرون در رو بستم. همين كه برگشتم سمت راهرو چشمم خورد به باربد كه كنار در اتاق بابا تكيه داده بود به ديوار. دستهاش تو جيب شلوار

جينش و سرش پايين بود. با پاش روي زمين ضرب گرفته بود. اخمهام رو تو هم كشيدم. احتمالا صداي داد و بيداد بابا رو شنيده. دلم نميخواست چيزي

بدونه. يه لحظه يه حس بدي بهم دست داد. ازش عصباني بودم. از همه عصباني بودم.

سرش رو با خونسردي بالا آورد و به چهره درهم من نگاه كرد و با يه صداي عصبي كه سعي ميكرد كنترلش كنه گفت: ميشه بپرسم چي شده؟

اخمهام رو بيشتر تو هم كشيدم و با عصبانيت گفتم: يعني ميخواي بگي تو نميدوني؟ ... نفرماييد جناب مهندس ... قيافه من شبيه جك و جونوري ... چيزيه

احيانا؟

با همون خونسردي ظاهري بهم زل زد. چيزي نگفت. ادامه دادم: شما احتمالا ميدوني گوش وايسادن كار بديه؟

بازم منتظر جواب سوال خودش بود. حرف زدن با اين اصلا فايده نداشت. با همون چهره عصباني پوفي كشيدم واز كنارش رد شدم. صداي پاشو پشت سرم

و بعد صداش رو زير گوشم شنيدم كه با يه لحن عصبي اما آروم گفت: مربوط به اون پسره است؟

يه لحظه جا خوردم. همون پسره؟ يعني باربد نريمان رو ديده؟ شايد وقتي داشته ميرفته ديدتش

برگشتم سمتش و گفتم: كي

پوزخندي زد و گفت: احتمالا يه آقايي با يه مزداي شيشه دودي

romangram.com | @romangraam