#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_73


نگاهم نميكرد. واي ... از اون چيزي كه ميترسيدم سرم اومد. تو دلم چند تا فحش درست و درمون نثار نريمان احمق كردم ... اما دلم خنك نشد. مطمئنا اگه

ميديدمش خرخره اش رو ميجوييدم. بابا يه مقدار كاغذ گذاشت روي ميز ادريسي و گفت: ببر بخش مالي ... منتظر باش كارشون تموم بشه ... بعدم برشون

گردون.

اين يعني برو دنبال نخود سياه ... و ادريسي هم اينو خوب ميدونست. چشمي گفت و بعد با نگاه معنا داري از كنارم گذشت. با نگاهم بدرقه اش كردم. وقتي

از جلوي ديدم محو شد برگشتم سمت بابا كه اخم كرده بود. راه افتاد سمت اتاقش و گفت: بيا تو اتاقم

آب دهنم رو قورت دادم وراه افتادم سمت اتاق بابا.خودش وارد شد و در رو باز گذاشت. بدون اينكه بهم نگاه كنه جلوي پنجره ايستاد و دستهاش رو پشت

سرش گره زد.

رفتم تو و در رو بستم. همون جا ايستادم. مثل يه آدم گناهكار. مگه من چيكار كرده بودم؟

عصبانيت بابا باعث ميشد احساس گناه كنم . چون هيچ وقت بي دليل عصباني نميشد. به ندرت تو اين حال ديده بودمش. شايد از اول زندگيم تا حالا دو سه

بار. بابا كلا آدم خونسرد و منطقي بود. معلوم نيست اين پسره چي گفته كه اينجوري برزخي شده.

چند لحظه اي مكث كرد و بعد با يه صداي جدي پرسيد: اين پسره كيه؟

نميدونستم چي بگم. براي همين چنگ انداختم به اولين جمله ي توي ذهنم: كدوم پسره؟

بابا برگشت سمتم. آخ ... خدا ... انگار بدتر عصبانيش كردم. صداشو بالاتر برد و گفت: كدوم پسره؟ ... تو نميدوني؟ ... نميدوني كدوم پسره رو ميگم؟

خواستم چيزي بگم اما به من من افتاده بودم. آخه چي داشتم كه بگم؟ هرچي ميگفت حق داشت.

بابا با صداي بلند داد زد: يه گردن كلفت مياد اينجا ... روبروي من ميشينه ... ميگه من 6 ماهه دنبال مارالم ... دوسش دارم ... مامانم رو فرستادم

خواستگاري ... هركاري كردم ردم كرده ... اومدم دست به دامن تو بشم كه بياري دخترتو دو دستي تقديم من كني ... دختري كه 6 ماهه يكي مدام دنبالشه

... اما هيچ كدوم از مارو آدم حساب نكرده كه بهمون بگه ... آخه من به تو چي بگم مارال؟ ... چي توي اين قضيه بود كه اينجوري پنهان كاري كردي؟ ...

يهو بعد 6 ماه يكي بياد تورو اينجوري از من خواستگاري كنه ... من مثل آدمهاي از همه جا بي خبر فقط نگاهش كنم ... اين حق منه مارال؟ ... بعد از 6

ماه بايد بفهمم؟

با عجله ناليدم: بابا ... خواهش ميكنم آروم باشيد ... من همه چيز رو براتون توضيح ميدم.

صداش بالاتر رفت و گفت: چي رو توضيح ميدي؟ ... اينكه انقدر بي فكري كه 6 ماه نميدونستي كسي كه تعقيبت ميكنه كيه و هيچي نگفتي؟ ... آخه دختر

تو نترسيدي واست مشكلي پيش بياد؟ ... نترسيدي اون آدم قصد بدي داشته باشه؟ ... نبايد يك كلمه به من ميگفتي؟ ... نبايد پيش خودت فكر ميكردي ممكنه


romangram.com | @romangraam