#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_63


گفت: كدوم آقاي اسفندياري؟

نگاه عاقل اندر سفيهي بهش كردم و گفتم : آقاي اسفنياري كوچك

گفت: نه ... تماس گرفتن و گفتن يه كم دير ميان.

سركي توي اتاقها كشيدم. يكيشون كه هنوز خالي بود بدجور به دل من نشسته بود. چون هم به خيابون اصلي ديد داشت و هم پنجره هاش خيلي بزرگ بود.

رنگ كاغذ ديواريش هم خيلي شيك بود. ميخواستم مال من باشه.

رو به ادريسي گفتم :وسايل من رو بگيد بيارن تو اين اتاق ... يه كم كار دارم ... عصري برميگردم ببينم اوضاع در چه حاله.

سري تكون داد و رفت به سمت كارگرها. منم كيفم رو برداشتم و راه افتادم سمت آسانسور. در كه باز شد با باربد چشم تو چشم شدم. لبخند زوركي زدم و

گفتم: سلام ... صبح به خير

چشمهاش رو تنگ كردو با اون شيطنت هميشگيش گفت: به به ... صبح شما هم بخير ... اول صبح ما رو منور فرمودين

چشم غره اي بهش رفتم و گفتم : من دارم ميرم اداره بيمه ... اگه كارم طول نكشيد برميگردم.

چشمكي زد و گفت: داري از زير كار در ميري ناقلا؟

دهنم باز موند. انگار من هم قدشم با من از اين شوخيا ميكنه. اخم كردم كه يهو صداي خنده بلندش باعث شد ادريسي از توي دفتر يه سرك بكشه بيرون.

رو بهش گفتم: ميشه اين خنده هاتو يه كم كنترل كني لطفا؟ ... آبرو واسمون نذاشتي.

در حالي كه سعي ميكرد خنده اش رو كنترل كنه دستش رو به نشونه خداحافظي تكون داد و راه افتاد سمت دفتر.

رفتم تو آسانسور و دكمه پاركينگ رو زدم. يه لحظه با خودم فكر كردم اين چرا خوشش مياد سر به سر من بذاره؟ قيافم شبيه بچه هاست؟

كارم توي بيمه تا 1.5 بعد از ظهر طول كشيد. به شركت كه رسيدم ساعت حدود 2.5 بود. ادريسي و كارگرها داشتن نهار ميخوردن. بعد از خوش و بش

رفتم سمت اتاقم ببينم چه شكلي شده. در رو كه باز كردم از ديدن چيزي كه روبروم بود شوكه شدم. باربد سرش و آورد بالا و با چشمهاي گشاد شده و لحن

با مزه اي گفت: اي بابا... يه دري ... اهني ... اوهوني ... چيزي ... شايد من لخت باشم بابا

اولش نفهميدم چي شد. چند لحظه طول كشيد تا بفهمم چي گفت. بي توجه به حرفهاش رفتم سمتش و با عصبانيت گفتم: شما تو اتاق من چيكار ميكنيد؟

با چهره اي كه به تمسخر وانمود ميكرد اطلاعي از اين جريان نداشته گفت:

-اي واي ... تو رو خدا؟ ... اونا وسايل تو بود؟ ... واي شرمنده شدم كه ... حالا كاريه كه شده ديگه ... من اطلاعي نداشتم ... وگرنه به جون تو اگه دست

بهشون ميزدم.


romangram.com | @romangraam