#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_58

سعي كردم وانمود كنم توجهي بهش ندارم. ياد كار امروزش افتادم. لبخند اومد روي لبم. اما سريع خودم رو جمع و جور كردم و سرم رو براي بيرون

ريختن افكارم تكون دادم. صداي ليلا رو شنيدم كه گفت: عجب تيكه اي بود مارال ... ديدي چجوري زل زده بود بهت؟

خنده ام گرفت. سرم رو آوردم بالا و با خونسردي لبخندي زدم و گفتم: باربد بود.

ليلا يه لحظه جا خورد .قاشقش رو تو بشقابش گذاشت وبا تته پته گفت: باربد؟ ... همون باربد كه ... هموني كه باهاش ...

گفتم: آره ليلا ... همون كه باهاش كار ميكنم ... پسر شريك بابا ... همون كه به خونش تشنه ام.

بعد يه لحظه فكر كردم هنوزم به خونش تشنه ام؟ بعد از برخورد امروز؟ يهو به خودم نهيب زدم. يعني چي مارال؟ تو كه انقدر بي جنبه نبودي؟ مگه

امروز چي شد؟ اين پسره فكر كرده تو هم مثل بقيه دختراي دور وبرشي. سرم رو بالا آوردم و نگاهم رو توي رستوران چرخوندم. با همون دختر و پسر

هاي شلوغ روي يه ميز بزرگ نشسته بود. تقريبا 8يا 9 نفري بودن. يه دختر كنارش نشسته بود.دقت كردم اما حتي شبيه دختري نبود كه توي اتاقش ديده

بودم. ليلا لقمه اش رو قورت داد و گفت: آخه احمق ... من به تو چي بگم؟ ... چرا هر چي پسر دسته گله اينجوري ميپروني؟

خنديدم و گفتم: براي اينكه به روز تو نيوفتم.

نگاهي به باربد انداخت و گفت: بهش نمياد بد بين باشه ...

و بعد سري تكون داد و ادامه داد: عجب پرستيژي هم داره

تشري بهش زدم و گفتم: خورديش بابا ... الان فكر ميكنه چه خبره.

ليلا مشغول خوردن شد. و ديگه چيزي نگفت. شام كه تموم شد ليلا پيشنهاد دسر داد. با اينكه زياد نخورده بودم جا نداشتم. براي همين بي خيال دسر شدم.

گارسون رو صدا كردم و ازش صورت حساب خواستم. اونم رفت به طرف صندوق. همزمان بلند شدم و ليلا هم بلند شد. كيفم رو برداشتم و برگشتم كه

نگاهم توي نگاهش گره خورد. لبخند نيم بندي تحويلش دادم كه جوابم رو داد. گارسون برگشت و گفت: ميزتون حساب شده خانوم

با تعجب به گارسون و بعد به ليلا نگاه كردم. گفتم: حساب شده؟ ... كي حساب كرده؟

شونه اي بالا انداخت و گفت: نميدونم ... از صندوق سوال كنيد

ازما دور شد و مشغول سرويس دادن به ميزهاي ديگه شد . دوباره به باربد نگاه كردم كه تكيه اش رو داده بود به صندلي و اينبار اون لبخند ميزد. لبخندش

پر از موزي گري بود. پس كار خودش بود. سرم رو براش تكون دادم و به ليلا گفتم: بريم.

بعد هم راه افتادم سمت در. بيرون كه اومديم صداي زنگ گوشيم بلند شد.اسمش رو روي صفحه گوشيم ديدم. يه پيام بود. پوفي كشيدم و رو به ليلا كه تقريبا

هنگ كرده بود گفتم: باربد حساب كرده بود.

دهنش باز موند. با تعجب گفت: ايول بابا ... چه با ملاحظه

romangram.com | @romangraam