#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_56

اين ديگه كي بود؟ انگار نه انگار من تو هر جمله ام تكرار ميكردم نميخوام ببينمش. راستش اصلا حوصله دردسر يه رابطه رو نداشتم. به ازدواج كه اصلا

فكر نميكردم. فكرشم تنم رو ميلرزوند. براي همين همه خواستگارهام رو نديده رد ميكردم. تو ماشين نشستم و استارت زدم. نگاهش كردم. تكيه داده بود به

ماشينش و با نوك كفشش رو زمين ميكوبيد و با قيافه درهم من رو نگاه ميكرد. كنارش كه رسيدم نگه داشتم و شيشه ماشين رو پايين دادم. نگاهش به من

بود.دلم نميخواست بد باهاش حرف بزنم. دلم براش ميسوخت اما خودش مجبورم ميكرد. با آرامش گفتم: ببينيد آقاي ...

مكثي كردم كه اسمش رو بهم بگه. با دلخوري اما مودبانه گفت: همون نريمان

سرم رو تكون دادم و گفتم: ببينيد آقاي نريمان ... نميخواستم ناراحتتون كنم يا خداي نكرده بي احترامي بهتون بكنم ... چون همچين آدمي نيستم ... من به

مادرم گفتم كه به خانوادتون جواب رد بده.

يهو جا خورد. تكونش كاملا مشخص بود. دلخوري تو چشمهاش بيشتر شد اما چيزي نگفت.

ادامه دادم: اصلا دلم نميخواد فكر كنيد قصد من توهين به شما و يا خانوادتون بوده ... اما ازتون خواهش ميكنم اين بازي رو همين جا تموم كنيد.

زل زد تو چشمام و محكم گفت: به نظرت زندگي و آينده من بازيه؟

گفتم: منم حق دارم به زندگي خودم فكر كنم ... درسته؟

نگاهم كرد. سعي ميكردم نگاهش نكنم. بدجوري مظلوم شده بود. با همون لحن قاطع گفت: من نميخوام اذيتت كنم ... اما به اين راحتي هم همه چيز رو ول

نميكنم ... بهت اجازه نميدم بدون توجه به احساسات من راهتو بكشي و بري

كلافه از لجاجتش پوفي كشيدم و با گفتن خداحافظ راه افتادم. از توي آيينه ديدمش كه هونجوري ايستاده بود و داشت ماشين من رو با نگاهش تعقيب ميكرد.

ليلا مدام داشت زنگ ميزد. 5 دقيقه بعد جلوي خونه ليلا بودم. عصبي جلوي در ايستاده بود.

چشم غره اي بهم رفت و سوار شد. گفتم: سلام

يهو انگار منفجر شده باشه شروع كرد به جيغ و ويغ كردن.

معلومه تو كجايي؟ ... صد بار زنگ زدم ... اون گوشي بي صاحب رو بردار بگو كدوم گوري هستي خوب ... بي فكر ... نيم ساعت پيش گفتي جلو در

خونه ام ...5 دقيقه ديگه ميرسم.

حسابي كه داد و بيداد كرد گفتم: واي ... ليلا يه دقيقه زبون به دهن بگير

ساكت شد. راه افتادم و همزمان ماجرا رو براش گفتم. ليلا قبلا جريان تعقيب من رو ميدونست. قبل از اينكه بفهمم كي تو اون ماشينه بهش گفته بودم يكي

هميشه تعقيبم ميكنه. با اينحال تعجب كرد و گفت :

-تو اين چند وقت چه اتفاقاتي واست ميوفته ... خدا شانس بده.

romangram.com | @romangraam