#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_55


يه لحظه خنده ام گرفت اما با همون لحن عصباني گفتم: بله ... به شدت عصبانيم ... جوابت رو قبلا دادم ... خوشم نمياد حرفي رو دوبار تكرار كنم.

سرش رو خم كرد تو ماشين و يه دسته گل مريم و رز درآورد و گرفت سمتم. چشمام قد دوتا نعلبكي شده بود.حرفم انقدر نامفهوم بود؟

به لجاجتش پوزخندي زدم. با خونسردي گفت: مامانم خيلي ازت خوشش اومده بود.

ديگه داشت كفر من رو درمياورد. نزديكم شد و دسته گل رو به سمتم گرفت و گفت: براي توئه ... البته قابلتو نداره ... ميدونم از مريم و رز خوشت مياد.

دستم رو كلافه كشيدم روي پيشونيم و گفتم: دست از سر من بردار ...قرار نيست چيزي عايدت بشه.

دستش هنوز به سمتم دراز بود. گل رو ازش گرفتم و گفتم: برو ... ديگه نميخوام اين موضوع كش پيدا كنه.

نگاهش رو دوخت تو چشمهام و گفت: به همين راحتي؟ ... پس من چي؟

گفتم: تو چي؟ ... از من چه توقعي داري؟ ... من ازت نخواستم 5 ماه زندگيت رو ول كني دنبال من راه بيوفتي.

محكم گفت: ولي ميتوني يه فرصت بهم بدي ... چرا انقدر سرسخت و لجبازي؟

در حالي كه صدام داشت كم كم بالا ميرفت جواب دادم: فرصت براي چي؟ ... من برنامه هاي ديگه اي براي زندگيم دارم ... لطفا انقدر خودخواه نباشيد

برگشتم كه برم .چند قدم برنداشته بودم كه دويد و جلوم ايستاد. ديگه داشت اعصابم رو خورد ميكرد. انقدر از آدمهاي پيله بدم مياد. در حالي كه سعي داشت

من رو آروم كنه گفت: من كه نميخوام برنامه هاي تورو به هم بريزم ... هركس ازدواج ميكنه برنامه هاش به هم ميريزه؟

با حرص گفتم: ازدواج فعلا توي برنامه من نيست ... پس برنامه هام رو به هم ميريزه

-من كه نخواستم همين الان با من ازدواج كني ... خانوادم رو فرستادم كه بهت بفهمونم قصدم اون چيزي نيست كه تو فكر ميكني ... اگه بخواي منو بشناسي

خودم كمكت ميكنم.

با خونسردي زل زدم تو چشمهاش و گفتم: اگه ديگه نخوام ببينمت چي؟ ... كمكم ميكني؟

دستي توي موهاش كشيد و گفت: من نميدونم تو چرا انقدر لجاجت ميكني.

دوباره اخم كردم و گفتم: فكر كنم من بايد اينو بپرسم.

با كلافگي گفت: من دليل دارم ... اما تو بدون هيچ دليلي داري اينكار رو ميكني

گفتم: دليل من به خودم مربوطه ... براي اطلاع شما همين قدر كفايت ميكنه كه من نميخوام ديگه شما رو دور و بر خودم ببينم.

بعد هم راه افتادم سمت ماشين. با پاش زير يه سنگ كوبيد و با حرص گفت: دختره ي لجباز.

بعد هم رو كرد به من كه حالا ازش فاصله گرفته بودم و گفت: من كه همينجوري بي خيال نميشم ... حالا ميبيني.


romangram.com | @romangraam