#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_54
مامان گفت: نيومده بودن كه ورت دارن ببرن ... اومده بودن تازه ببينن و آشنا بشن.
اخمهام رو تو هم كشيدم و گفتم: اميدوارم ديگه برنگردن.
مامان با ترديد نگاهم كرد و گفت: ميگفت پسرش چند ماهه دنبالته ... ميگفت تو رو ميشناسه ... راست ميگه؟
آه از نهادم بلند شد. معلوم شد ماجرا از كجا آب ميخوره. چرا به فكر خودم نرسيد؟ با نا اميدي گفتم: پس بالاخره كارخودشو كرد.
مامان چشمهاشو تنگ كرد و گفت: تو هم ميشناسيش؟
گفتم: نه مادر من ... چند روز پيش خواهرش اومد سراغم ... يه چيزايي گفت ... منم گفتم نه ... بعد خودش اومد جلو ... بازم روي خوش بهش نشون ندادم.
اما انگار نميخواد دست برداره.
مامان گفت: ميدونستي دنبالت بوده؟
گفتم: چند باري ماشينش رو ديده بودم ... اما نميدونستم كيه و چي ميخواد.
مامان گفت: به بابات بگم؟
گفتم: نميدونم ... در هر صورت قرار نيست اتفاقي بيوفته مامان ... اگه زنگ زدن بهشون بگيد نه.
مامان سري تكون داد و گفت: من بلند شم به كارام برسم.
من هم همزمان بلند شدم و راهي اتاقم شدم. داشتم فكر ميكردم اگه يه بار ديگه اين پسره رو ببينم بلايي به روزش ميارم كه مرغهاي آسمون به حالش گريه
كنن... يه كم دراز كشيدم. بعد از ظهر با ليلا قرار داشتم. قرار بود بريم براي خريد. انگار ليلا يه عروسي در پيش داشت. منم خيلي وقت بود كه نرفته بودم
خريد. براي همين وقتي ازم خواست باهاش برم نه نگفتم. حدود ساعت 4 بود كه بلند شدم تا آماده بشم. بابا هنوز نيومده بود و مامان هم تو اتاقش خواب بود.
دوش گرفتم و موهام رو خشك كردم. با حوصله آرايش كردم و لباس پوشيدم. حدود ساعت پنج و ربع بود كه از خونه زدم بيرون. ماشين رو آوردم بيرون و
در رو بسستم. همين كه برگشتم سمت ماشين چشمم به اون مزداي مشكي رنگ افتاد. حدود 50 متر بالاتر پارك شده بود. با حرص دندونهام رو رو هم فشار
دادم و رفتم سمتش. با هر قدمي كه بهش نزديك ميشدم عصبانيتم بيشتر ميشد. به چند قدميش كه رسيدم در باز شد و قامت نريمان رو ديدم. سر جام ايستادم و
دستهام رو زدم زير بغلم و با عصبانيت نگاهش كردم. لبخندي بهم زد و گفت: سلام ... ميدونستم مياي سراغم
چشمهام رو تنگ كردم و گفتم: شما كار و زندگي نداري؟
لبخند قشنگ و آرومي تحويلم داد و با خونسردي گفت: دارم به زندگيم ميرسم ديگه.
چشم ازش گرفتم و نفسم رو كلافه بيرون دادم. همزمان از خدا خواستم بهم صبر بده.
با حالت مظلومي گفت: عصباني هستي؟
romangram.com | @romangraam