#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_51


بعد از چند دقيقه صداي محكمش تو گوشم پيچيد: چيزي شده؟

بدون اينكه چشمهام رو باز كنم با بي حوصلگي گفتم: چطور؟

با يه شيطنت خاص گفت: آخه امروز زبونت كوتاه شده ... مثل هميشه منو نميخوري

بينيم و چين انداختم و با عصبانيت بهش نگاه كردم. گفتم: امروز اصلا حوصله كل كل ندارم.

خنديد و گفت: اوه ... دختر تو چرا انقدر بداخلاقي؟

تو چشمهاي شيطون و خندونش نگاه كردم و با خونسردي گفتم: چون ازت خوشم نمياد

يه لحظه ساكت شد و به جلوش نگاه كرد.انگار جا خورد.اما كم نياورد و گفت: مرسي صداقت

گفتم: البته فكر نكنم تو هم زياد از من خوشت بياد.

در حالي كه سعي ميكرد لبخندش رو جمع كنه گفت: نه ... اصلا اينجوري نيست

چشمهام رو تنگ كردم و در حالي كه تو صورتش دنبال تاثير حرفام ميگشتم گفتم: آهان ... يادم نبود تو از هيچ دختري بدت نمياد

اينبار صداي خنده بلندش كل ماشين رو برداشت. با حرص بهش نگاه كردم. با همون صداي خندون گفت:

-ميدوني چيه ... من فكر ميكنم تو از من خوشت مياد.

آناليز حرفش چند لحظه زمان برد.وقتي فهميدم چي گفته چشمهام قد دو تا نعلبكي گشاد شد. گفتم: اونوقت چي باعث شده همچين فكري بكني؟

سرش رو تكون داد و با اعتماد به نفس هميشگيش گفت: معمولا دخترا از من خوششون مياد.

باز با همون شيطنت زل زد تو چشمهام. سري از روي تاسف تكون دادم و گفتم:

خوش خيال نباش ... من انقدر مشغله دارم كه فرصت فكر كردن به تو رو ندارم.

خنده اش رو جمع كرد و با جديت بيشتري جواب داد: لابد فكرت پيش احسانه

سرم رو از روي گوشيم بلند كردم. چند لحظه به نيمرخش نگاه كردم . اثري از خنده تو صورتش نبود. پس قصد تمسخر نداشت. نفسم رو كلافه بيرون دادم

و گفتم: احسان براي من اون چيزي نيست كه همه فكر ميكنن.

در حالي كه هنوز به جلو نگاه ميكرد گفت: ولي تو براي اون هستي

و بعد سكوت كرد. با درموندگي پرسيدم: يعني انقدر تابلوئه؟

بدون هيچ عكس العملي گفت: دلش رو شكستي؟


romangram.com | @romangraam