#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_49


صداي پوزخندش رو از پشت تلفن شنيدم. با تمسخري كه نشونه دردش بود گفت:

اذيت؟ ... تو من رو اذيت كردي مارال ... من اونموقع كه يه تصور 5 ساله رو خراب كردي اذيت شدم ... داغون شدم ... و تو به جاي اينكه برام مرهم

بشي بيشتر سوزونديم... ميدوني؟ ... تو اين چند روز به محبت همه اين سالهات شك كردم مارال ... نميدونم چرا همه باورهام به هم ريخته ... تو خودم گمم

نفسش رو با شدت بيرون داد كه باعث شد گوشم اذيت بشه. اما توجهي نكردم. احسان ادامه داد :

-ممنون كه زنگ زدي ... اين حرفا تو دلم مونده بود ... داشتم ميتركيدم... و با يه مكث تقريبا طولاني اضافه كرد : مواظب خودت باش ... خداحافظ

خواستم حرفي بزنم كه اجازه نداد و گوشي رو قطع كرد.

حالم خيلي بد بود. منم داشتم ميتركيدم. خيلي حس بديه كه كسي رو كه بهش تعلق خاطر داري با دستهاي خودت به اين روز بندازي. اما من چيكار بايد

ميكردم؟ بايد بدون توجه به احساس خودم جلو ميرفتم؟ فقط با اميد به اينكه شايد بعدا حسم عوض بشه؟ اگه نميشد چي؟ من كه نميتونستم با شايد ها زندگيم رو

بسازم.اونجوري به خودشم ظلم ميشد.

مسواك زدم و رفتم تو تختم. به احسان فكر كردم و به اينكه فردا يه روز پر دغدغه ديگه با باربد دارم.





با صداي بابا از خواب بيدار شدم. داشت صدام ميكرد. صورتم رو فرو كردم توي بالش. اما فايده اي نداشت. بالاخره دل از تخت كندم و بلند شدم. رفتم تو

دستشويي و دست و صورتم رو شستم . با عجله آرايش كردم و لباس پوشيدم. حوصله رانندگي نداشتم واسه همين ميخواستم با بابا برم كارخونه. يك ربع

بعد به بابا ملحق شدم كه داشت صبحانه ميخورد.طبق معمول با غرغر مامان چند لقمه اي صبحانه خوردم و راهي شدم. بابا سوئيچ رو به سمتم گرفت و

گفت: بشين

وا رفتم. گفتم : بابا من امروز حوصله رانندگي نداشتم ... واسه همين دارم با شما ميام.

بابا خنديد و سوئيچ رو گرفت و گفت: تنبل

كنار بابا نشستم و كمربندم رو بستم. خسته بودم. چشمهام رو بستم و سعي كردم بخوابم اما زياد موفق نبودم. به كارخونه كه رسيديم ماشين باربد رو ديدم اما

خبري از ماشين عمو نبود.شايد با هم اومدن.

توي سالن عمو امجد رو ديدم. با بابا رفتم سمتش و باهاش احوالپرسي كردم. حدود دو هفته بود كه از احسان خبر نداشتم. چند بار ديگه هم باهاش تماس

گرفتم اما جوابم رو نداد. بعد از خوش و بش با عمو بالاخره عزمم رو جزم كردم و پرسيدم: عمو... احسان كجاست ... يه مدته كم پيدا شده؟


romangram.com | @romangraam