#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_44

اين كي بود كه انقدر رسمي حرف ميزد؟ گفتم: ممنونم ... شما؟

دوباره من مني كرد و گفت: راستش من آرزو هستم ... ميخواستم اگه ميشه ببينمتون.

ابروهام رو تو هم كشيدم و گفتم: در چه مورد؟ ... اگه كاري داريد تلفني بفرماييد.

-راستش فكر ميكنم حضوري بهتره ... ميخوام درمورد اون مزدا 3 مشكي رنگ باهاتون حرف بزنم.

گوشام تيز شد. حس كنجكاوي تو رگهام فوران كرد.چند لحظه سكوت شد. بعد دختر ادامه داد: وقت داريد؟

با ترديد جواب دادم: كي؟ ... كجا؟

-كجاش مهم نيست ... هر موقع و هركجا كه شما بگيد من ميام

گفتم: كافي شاپ(...) ... فردا ساعت 7 ... جاشو بلدي؟

گفت: بله ... بلدم ... ساعت 7 اونجام ... ممنون كه وقتو بهم دادي.

گوشي رو قطع كردم. فكرم به شدت مشغول شده بود. انگار ميخواست از سايه دربياد. انگار اون هم از اين بازي خسته شده بود.

بعد از شامي كه فقط من و مامان خورديم به اتاقم رفتم. بابا با عمو اسفندياري به يه مهموني كاري رفته بودن. يه لحظه يادم افتاد فردا سه شنبه است و عمو

امجد مياد كارخونه. عمو امجد وكيل شركت بود. به خاطر شهرتي كه تو كارش داشت با چند تا كارخونه بزرگ و شركت هاي معتبر كار ميكرد و توي هفته

يك روز به هر كدومشون سر ميزد. با وجود ميراث پدري هنگفتي كه بهش رسيده بود حتي يه لحظه هم بيكار نمي نشست. فرداميتونم در مورد احسان ازش

بپرسم. راستش ميترسيدم به خودش زنگ بزنم. ميترسيدم دوباره اون فكر ها تو ذهنش زنده بشه. سرم به دوران افتاده بود. به احسان فكر ميكردم. به باربد و

به اون مزدا 3 مشكي رنگ و اينكه فردا چي در انتظارمه.





وارد كافي شاپ كه شدم بوي قهوه توي دماغم پيچيد. اين باعث ميشد يه كم حالم بهتربشه. زياد سرحال نبودم. امروز تركش هاي باربد مدام به سمتم نشونه

ميرفت و با هر حركت كوچيكي موج تمسخر و تيكه پروني به سمتم سرازير ميشد. گفته بود بايد منتظر انتقامش باشم. فقط خدا كنه به همين حد راضي بشه.

از طرفي هم عمو امجد امروز كارخونه نيومد و من بازم تو خماري خبري از احسان موندم. تصميم گرفتم شب حتما به خونه اشون زنگ بزنم و به يه بهانه

اي باهاش صحبت كنم. خودم رو با گشتن دنبال اون دختر جوون مشغول نكردم. پشت يه ميز نشستم. مطمئنا خودش منو پيدا ميكرد. صداي كشيده شدن

صندلي از پشت سرم اومد و همزمان كسي اسمم رو صدا زد. سرم رو بلند كردم. حدسم درست بود.همون دختري بود كه باهام تماس گرفته بود.

روبه روم نشست. يه دختر ريز نقش اما خيلي خوشگل. رنگ موهاش به شدت قشنگ بود و حالت ابروهاش . يه نگاه كلي بهش كردم. دست ظريفش رو به

romangram.com | @romangraam