#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_36
احسان باز هم سرش رو تكون داد و گفت: نه ... چيزي نيست.
نيشخندي زدم و گفتم: من از خودت بهتر ميشناسمت احسان ... واسه من از اين اداها درنيار
لبخند تلخي زد و گفت: چيز مهمي نيست مارال ... نگرانم ... نگران يه چيزي كه هنوز ازش مطمئن نيستم.
ابروهام رو با حالت تعجب بالا دادم و گفت: نگران چي؟
با يه حالت مصنوعي خنديد و گفت: بي خيال بابا ... تراوشات يك ذهن بيماره ... جدي نگير
سري تكون دادم و گفتم: اصلا دروغگوي خوبي نيستي احسان.
سرشو برگردوند سمت شيشه و چيز ديگه اي نگفت.فهميدم نميخواد در مورد اين موضوع حرف بزنه. منم اصرار نكردم.
احسان من رو رسوند خونه و هرچقدر بهش اصرار كردم ماشين رو نبرد. با آژانس رفت خونه.اونشب فرصت نكردم به ليلا زنگ بزنم چون بعد از شام تا
حدود ساعت 11 در مورد كارهاي كارخونه با بابا صحبت ميكرديم. قرار شد با باربد حرف بزنه و نتيجه رو به من اعلام كنه. قرار نبود روز بعد سر كار
برم. خيلي خسته بودم. براي همين زود شب بخير گفتم و رفتم تو اتاقم. گوشيم رو از روي كنسول برداشتم و چك كردم. يه پيام از احسان. با ترس و لرز
بازش كردم.
-فردا ساعت 11 ميام دنبالت. حاضر باش. خوب بخوابي بانو
جواب دادم: باشه . منتظرتم
*********************
ساعت 9:20 بود كه چشمهام رو باز كردم. كمي تو جام غلط زدم و با رخوت بلند شدم. حولم رو برداشتم و خودم رو انداختم توي حموم. دوش گرفتم و
حسابي سرحال شدم. بعد از 20 دقيقه اومدم بيرون. موهام رو با سشوار خشك كردم. جلوش رو حالت دادم و پشتش رو بستم. آرايش كردم . يه مانتوي آبي
تيره برداشتم و با شلوار جين مشكي و كفش پاشنه بلند مشكي و يه شال مشكي با طرح هاي سورمه اي ست كردم. حدود ساعت ده و نيم بود كه آماده از پله
ها پايين اومدم. ميز صبحونه تو آشپزخونه هنوز جمع نشده بود. چون صبحانه نميخوردم ميز رو جمع كردم. خبري از مامان نبود. از پنجره نگاهي به حياط
انداختم. داشت باغچه ها رو آب ميداد. روي كاناپه نشستم و منتظر احسان شدم. چند دقيقه بعد مامان هم وارد شد. سلام كردم كه جوابم رو داد و بعد با
تعجب پرسيد: جايي ميري؟
لبخندي به روش زدم و گفتم: آره مامان ... با احسان ميرم بيرون ... فكر كنم اونم دلش واسه من سوخته.
مامان لبخندي زد و گفت: احسان پسر خوبيه ... خيلي با ملاحظه است ... خدا براي رعنا نگهش داره.
با اينكه با مامان موافق بودم لبم رو كج كردم و گفتم: مگه شما ازش تعريف كني.
romangram.com | @romangraam