#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_33


به خودم اومدم. نگاهم رو از دختر گرفتم. نفسم رو فوت كردم بيرون و كلافه گفتم: يه مسئله مهم پيش اومده ... بايد باهاتون صحبت كنم.

چند لحظه خيره نگاهم كرد و بعد سري تكون داد. سرش رو به گوش دختر نزديك كرد و چيزي گفت. دختر بلند شد و لوازمش رو برداشت و باهاش دست

داد و گفت: باشه ... پس من منتظر خبرت ميمونم ... حتما بهم اطلاع بده ... فعلا خداحافظ

بعد هم با لبخند از كنارم رد شد. در كه بسته شد باربد با همون ژست خونسردش بلند شد و پشت ميزش نشست. نگاهي بهم كرد و گفت:

-ميخواي همينطور اونجا بموني؟

عصباني بودم. خيلي عصباني. رفتم سمت ميز و دستهام رو گذاشتم لبه ميزش و سرم رو بهش نزديك كردم. يه كم تعجب كرد. بدون توجه به موقعيتش با

صداي بلند گفتم:

-قبل از اينكه در مورد كار حرف بزنيم بهتره يه چيزي رو بهتون گوشزد كنم.

سرش رو كمي كج كرد و ابروهاش رو داد بالا. ادامه دادم:

اينجا محل كاره آقاي محترم ... و از قضا فقط محل كار شما يك نفر نيست ... بهتره روابط و مسائل خصوصيتون رو ، اون هم در اين حد، وارد اين

محيط نكنيد ... چون تو اين محيط به هيچ عنوان همچين چيزي رو نميپذيرن ...حتي از طرف قائم مقام.

قائم مقام رو با يه لحن پر از تمسخر و كشيده ادا كردم. اخمهاش رو تو هم كشيد و گفت: اولا كه آرومتر حرف بزن ... كر كه نيستم ... ثانيا ... تو ميخواي

به من بگي كجا چجوري رفتار كنم؟

كمي خودم رو عقب كشيدم و گفتم: اگه نياز باشه اينكار رو ميكنم ... چون اينطور كه معلومه شما اصلا متوجه نيستيد كجاييد... نميدونم فكر كرديد اينجا

كجاست اما متاسفانه بايد بگم بدجوري اشتباه كرديد.

از جاش بلند شد. عصباني شده بود. صورتش قرمز بود. يه قدم به سمتم برداشت و سرش رو آورد نزديك صورتم و با حرص گفت:

روابط من به خودم مربوطه... حالا هم لطف كن كارتو بگو ... وقت ندارم به اراجيف تو گوش كنم.

راستش اصلا از اين حرفش ناراحت نشدم. انگار داشت بهم ميفهموند كه عصبانيش كردم و من از اين موضوع خوشحال بودم. دستهام رو رو سينه ام

صليب كردم و پوز خندي تحويلش دادم و گفتم: نظرم عوض شد ... ترجيح ميدم در مورد مسائل مهم با شما صحبت نكنم ... انگار وقت رسيدگي نداريد.

و بعد با عجله از دفترش بيرون اومدم و در رو محكم به هم كوبيدم. صداي بلندش رو از پشت در شنيدم: دختره ي وحشي

*****************

با صداي در اتاقم به خودم اومدم . احسان وارد شد و در سالن رو بست. به روم لبخند زد و بعد از اينكه دور و بر رونگاهي انداخت چشمكي برام زد و


romangram.com | @romangraam