#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_3


چشمام رژه ميرفت. چرا من هنوز اينجام ؟؟ چرا قبول كردم تو اين خونه بمونم ؟؟ چرا راضي شدم اين زجر رو ادامه بدم؟؟؟

همه بدبختي من اين بود كه دوسش داشتم ... هنوزم مثل روز اول دوسش داشتم و نميتونستم اين حس رو ناديده بگيرم.اما با

غرورم چيكار ميكردم ؟؟ با شخصيت له شدم ...اين وسط باربد هم بي تقصير نبود . اگه منو به اون خونه نمي برد...

سرمو تكون دادم . يه تكون شديد.شايد اين افكاري كه مثل خوره به جونم افتاده دست از سرم بردارن ... به خاطر خستگي زود

خوابم برد.در واقع بيهوش شدم.

چشمهامو كه باز كردم ساعت حدود 11 بود. ميدونستم باربد سركاره . با رخوت از جام بلند شدم و رفتم سمت حموم. بعد از يه

دوش طولاني حولم رو پوشيدم و اومدم بيرون . قفل درو باز كردم.اما چشمام از تعجب گشاد شد.انتظار داشتم همون خونه به هم

ريخته ديشب رو ببينم اما انگار باربد دوباره ستاره خانوم رو خبر كرده بود.با چشمهام دنبالش گشتم.سركي توي حياط

كشيده.ديدمش.داشت حياط رو ميشست.مثل اين چند ماه خودش كل خونه رو تميز كرده بود.بدون اينكه از من چيزي بپرسه. من

كه از روز اول دست به هيچ چيز نزدم. اصلا يادم نمياد تو اين 6 ماه حتي يه املت درست كرده باشم . يا يه دستمال كشيده باشم.

موهامو خشك كردم و لباس پوشيدم. روي تخت نشستم. درمونده بودم.نميدونستم بايد چيكار كنم. حس ميكردم توي يه فضاي

بزرگ معلقم. هيچ زميني زير پام نيست. مغزم خالي خالي بود. انقدر به اين موضوع فكر كرده بودم كه ازش فراري بودم.

ميخواستم فراموش كنم. دلم ميخواست يه مدت كسي كاري به كارم نداشته باشه. خيلي وقت بود كه دلم ميخواست يه مدت تنها

باشم. بفهمم كيم... كجام ... و حالا با اين بدبختي جديد چيكار بايد بكنم. يه كم كه فكر كردم يه چيزي به ذهنم رسيد.

ساعت حدود 12 بود. به اندازه كافي وقت داشتم. نبايد صبر ميكردم چون ممكن بود دوباره دلم بلرزه. با بابا تماس گرفتم. يه كم

ميترسيدم. ميدونستم باربد دست از سرم بر نميداره.اون باربد بود.هيچ وقت تحمل نكرده بود كه چيزي كه مال خودشه رو از

دست بده. بعد از چند تا بوق صداي بابا تو گوشي پيچيد:

-جانم بابا؟؟؟

-سلام بابا.

-سلام عزيزم... خوبي؟ ...حالت چطوره؟

يه كم من من كردم و گفتم: خوب نيستم بابا...چه انتظاري داريد؟؟

بابا نفسش رو با كلافگي بيرون داد و با صداي گرفته گفت: ميدونم عزيزم... اگه بخواي همين الان هم ميشه تمومش كنيم... دلم


romangram.com | @romangraam