#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_139


يه بار ديگه همه حرفاش رو تو ذهنم مرور كردم. از نظرش بوسيدن من اشتباه نبود؟

ميدونستم خيلي ناراحتش كردم. حرفام اذيتش كرده بود. اما مطمئن بودم چيزي كه بيشتر اذيتش كرده اسم پژمانه





عصبي بودم . از چي ... نميدونم ... شايد به خاطر اينكه باربد در مورد پژمان دچار سوء تفاهم شده بود. سردرگم بودم

اين پژمان هميشه باعث دردسر بود

اگه به ليلا قول نداده بودم رفتنم رو كنسل ميكردم.

چند ساعتي از اون بحث كذايي گذشته بود و من آروم و قرار نداشتم.

صداي قدم رو رفتن باربد رو هم از اتاق كناري ميشنيدم. ميدونستم فكرش درگير پژمانه ...

نميدونم ... شايدم يه چيز ديگه ذهنش رو مشغول كرده

هزار بار تصميم گرفتم به ليلا زنگ بزنم و بگم نميرم. بگم قرار رو بذاره براي يه روز ديگه اما باز پشيمون شدم.

اونم تحت فشاربود. حقش نبود تو اين موقعيت ولش كنم.

تا حدود ساعت 5 تو اتاقم بالا پايين كردم. نگاهي به ساعت انداختم.

با ترديد كيفم رو برداشتم و از اتاق زدم بيرون. حوصله نداشتم. خودمم نميدونستم چمه

به ليلا زنگ زدم كه اماده باشه تا برم دنبالش.

اون بيچاره انقدر استرس داشت كه از ساعت 4 آماده بود. مدام ميگفت ... پژمان منو ميكشه ... ميدونم آبروريزي راه ميندازه

اصلا به خاطر همين توي كافي شاپ قرار گذاشته بود. يه جاي شلوغ كه نشه هيچ عكس العمل بدي نشون داد.

حدود ده دقيقه از 6 گذشته بود كه به كافي شاپ رسيديم. دستاي ليلا ميلرزيد.

مدام آب دهنش رو قورت ميداد و اين كارش باعث ميشد من فكر كنم قراره با چه غولي روبرو بشم.

وارد شدم و ليلا هم دنبالم اومد تو. چشمي چرخوندم كه ليلا با دست بهم اشاره كرد و گفت: اونجا

نگاهم كشيده شد سمت اون ميز . خودش بود. كلافگي و عصبانيتش از دور داد ميزد.

با جديت نگاهي به ليلا كردم و گفتم: اگه احساس ضعف ميكني ... بهتره فقط شنونده باشي و هيچي نگي


romangram.com | @romangraam