#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_137
بدون نگاه كردن بهش رفتم پشت ميزم و همونطور كه مينشستم گفتم: من گفتم بيا تو؟
شيطنت توي نگاهش رو نميتونستم ناديده بگيرم. براي چي اومده بود؟
بدون توجه به حرفم در رو پشت سرش بست . چند قدمي نزديكتر اومد و گفت: سلام عرض شد بانو
تو صورتش زل زدم. كار سختي بود اما هر طور بود اينكار رو كردم. گفتم: كر تشريف داريد؟
يه كم جا خورد ... اما خودش رو نباخت. با حفظ لبخندش گفت: نه والا ... چطور؟
اخمم بيشتر شد و گفتم: از اتاق من برو بيرون و ديگه هيچ وقت هم پاتو اينجا نذار ... مفهومه؟
دستش رو توي جيب جينش كرد و با كلافگي نفسش رو داد بيرون. قدمي نزديكتر اومد كه با صداي بلند گفتم: همونجا وايسا
سر جاش خشك شد ... با تعجب بهم نگاه كرد.
بعد از چند لحظه به خودش اومد و با عصبانيت گفت: مارال
بلند شدم و با عجله از كنارش رد شدم. در اتاق رو باز كردم و گفتم: اگه با من كاري داري تو راهرو حرف ميزنيم
با شنيدن اين حرف كم كم رنگ صورتش عوض ميشد. قرمز ميشد. فشار دندونهاش رو روي هم حس ميكردم.
چند لحظه همون جور ايستاد و نگاهم كرد. از بهت كه بيرون اومد راه افتاد سمتم. در رو با شدت بست و جلوم ايستاد.
با صداي بلند گفت: اين مسخره بازيا چيه؟
چشمهام رو تنگ كردم و گفتم: از اتاق من برو بيرون تا جور ديگه اي باهات رفتار نكردم
نزديكتر شد و با چشمهاي به خون نشسته گفت: مثلا چه جوري؟
از نزديك شدنش ترسيدم. قدمي عقب گذاشتم. بهم ثابت شده بود كه هيچ كاري ازش بعيد نيست. واقعا چه جوري ميخواستم باهاش برخورد كنم؟
برگشتم سمت ميزم. همون لحظه در اثر عجله دستم به بدنش برخورد كردو گوشيم افتاد روي زمين.
ترجيح دادم جلوي اون خم نشم ...
اما خودش خم شد و برش داشت ... نگاهي به صفحه ي روشنش كرد ... اس ام اس سند نشده ي من هنوز روي صفحه بود ... بدون هيچ مخاطبي
-ساعت 6 تو كافي شاپم ... به پژمان بگو دير نكنه
نگاهش گره خورده بود به صفحه ي گوشيم و هر لحظه رنگ عوض ميكرد
انقدر بهش زل زد كه خودم هم كلافه شدم. دستم رو دراز كردم و گوشيم رو كشيدم بيرون.
romangram.com | @romangraam