#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_136
از اينكه يه مقدار جدي باهاش برخورد كرده بودم پشيمون شدم.
معلوم بود اوضاع مناسبي نداره. دستش رو گرفتم تو دستم و به آرومي گفتم: حالا بهم ميگي دعوا سر چي بود؟
سرش رو بلند كرد و در حالي كه شربتش رو از روي ميز برميداشت گفت: شب نامزدي مهرداد ... گوشيم رو خاموش كرده بودم ... از اونموقع تا حالا هم
جواب تلفنهاش رو ندادم ...
حوصله ي دعوا سر اينكه چه جوري رفتي و كي اونجا بود و با كي رقصيدي و چي پوشيدي رو نداشتم مارال
واقعا ديگه نميكشم ...
يه زماني خيلي دوسش داشتم ... فكر ميكردم ميشه مرد زندگيم ...
اما حالا ميبينم اون تعصبي كه اوايل براي خودم عشق و علاقه ي زياد تعبيرش ميكردم شده بلاي جونم ...
به خدا اين غيرت نيست مارال ... انگار يه جور جنونه ... الان اينجوري باشه چه جوري ميتونم باهاش زير يه سقف زندگي كنم؟
با تاسف بهش نگاه كردم و گفتم: داري كار درست رو ميكني ... تو كه بچه نيستي ليلا ... 23 سالته ... ميتوني براي خودت تصميم بگيري ... نيازي هم به
آقا بالا سر نداري ... محكم باش ... سر حرفت بمون ... منم هرچي لازم باشه بهش ميگم
روز پنجشنبه يه كم ديرتر رفتم شركت. اول رفتم بانك و چند تا كار بانكيم رو انجام دادم.
نزديك 10 بود كه رسيدم دفتر. يه كم شلوغ تر از هميشه بود. معمولا وقتي بابا يا عمو اسفندياري ميومدن شركت همچين تكاپويي راه ميوفتاد.
توجهي نكردم و رفتم تو. با ورودم ادريسي با صداي بلند سلام كردو من در حالي كه اس ام اس ليلا رو ميخوندم كه نوشته بود براي عصر با پژمان قرار
گذاشته سرم رو براش تكون دادم.
رفتم سمت اتاقم و همزمان جواب اس ام اس ليلا رو تايپ ميكردم.
هنوز دستم به دستگيره در نرسيده بود كه صداي در اتاق بغلي به گوشم رسيد.
با تعجب سرم رو از توي گوشي كشيدم بيرون و نگاهم رو چرخوندم سمت اون در.
قامت باربد رو كه ديدم هجوم افكار مختلف بود كه مغزم رو براي چند لحظه قفل كرد. از اتاقش اومده بود بيرون و چند تا كاغذ دستش بود.
لبخندي به روم زد اما وقتي صورت مبهوت من رو ديد كه كم كم اخم غليظي توش نمايان ميشد با تعجب گفت: مارال؟
خودم رو جمع و جور كردم و بدون توجه بهش دستگيره رو پايين كشيدم و وارد شدم. در رو پشت سرم بستم و نفسم رو فوت كردم بيرون.
انگار با ديدنش همه دلتنگي هام پر كشيده بود و حالا كه مطمئن شده بودم اينجاست عصبانيتم فوران كرده بود.
هنوز به پشت ميزم نرسيده بودم كه صداي در اومد و بعد بدون اينكه منتظر اجازه باشه در رو كامل باز كرد و اومد تو
romangram.com | @romangraam