#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_135


گوشي رو كه قطع كردم دوباره تكيه دادم به صندلي و نفس عميقي كشيدم.

ليلا هم براي خودش دردسر درست كرده بود.

هنوز حرفم تموم نشده بود كه صداي در به گوشم رسيد.

يه لحظه از اينكه نكنه باربد باشه ترسيدم خودم رو جمع و جور كردم و گفتم: بفرماييد

در باز شد و صورت پريشون ليلا جلوي چشمم اومد.

با تعجب از جام بلند شدم و گفتم: ليلا ... همين الان با هم حرف زديم ... به اين زودي رسيدي؟

نفس كلافه اي كشيد. اومد تو و در رو پشت سر خودش بست. روي كاناپه ولو شد و گفت: آخ ... مارال ... انقدر اعصابم داغونه كه نميدوني

تلفن رو برداشتم و دو تا شربت خنك سفارش دادم.

تو اين فاصله ليلا اضافه كرد: بيرون بودم ... گفتم اول زنگ بزنم ... نكنه كار داشته باشي

رفتم جلو و روبروش روي كاناپه نشستم و گفتم:

-باز جريان پژمانه؟

با كلافگي گفت: ميخوام بي خيال بشم مارال ... اما نميتونم بهش بگم ...

سرش رو بلند كرد و با عجز زل زد تو چشمهام و گفت: تو باهاش حرف بزن

از حرفش تعجب نكردم . ميدونستم خودش نميتونه

گفتم: ليلا ... تو كه ميدوني من تو كار خودم موندم ... فكر ميكني پژمان حرف منو گوش ميده؟

-قرار نيست حرف گوش بده ... فقط ميخوام بدونه چرا دارم بي خيالش ميشم. خودم اعصابم داغونه ... ديگه كشش بحث رو ندارم ... وگرنه رحمتش رو

گردن تو نمينداختم

با تاسف سرم رو تكون دادم و گفتم: اين احساسات نپخته اخر كار دستت ميده ليلا

چشمهاش رو بست و سرش رو به كاناپه تكيه داد.

همين موقع ادريسي با يه سيني وارد شد.شربت ها رو روي ميز گذاشت و با لبخند رفت بيرون

رو كردم به ليلا و گفتم: باشه ... باهاش حرف ميزنم ... باهاش قرار بذار ... خبرش رو بهم بده

ليلا بدون هيچ عكس العملي فقط آب دهنش رو قورت داد.


romangram.com | @romangraam