#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_133


صدام رو كمي بالاتر بردم و گفتم: چي خنده داره ليلا ؟

چند دقيقه اي خنديد و بعد گفت:

واي ... اصلا باورم نميشه ... اين پسر چه جنمي داره ها ... هر كاري بگي ازش برمياد ... خداييش خيلي ازش خوشم مياد ... خوب حالتو گرفت ... دلم

خنك شد

با تعجب بهش زل زدم و گفتم: ليلا ... داري ميخندي ... ميدوني اين اتفاقي كه افتاده يعني چي؟ ... يعني من تحقير شدم ... بهم توهين شده

شونه اي بالا انداخت و با همون صداي پر از خنده گفت: مگه اون شب تو بهش توهين نكردي؟ ... خوب اونم تلافي كرد

گفتم: اينجوري؟ ... بعد هي مدام تو گوش من ور ور كن كه دوست داره

ليلا كمي خودش رو جمع و جور كرد و گفت: خوب خره

يهو برگشتم سمتش. نگاه عصباني من رو كه ديد گفت:

ببخشيد ... خانوم محترم ... من هنوزم ميگم دوست داره ... به خدا دوست داره ... يه روز به حرفم ميرسي

بعد دوباره شروع كرد به خنديدن و گفت:

واي ... خدا ... به خدا اصلا باورم نميشه كسي بتونه همچين كاري بكنه ... كاش پژمان هم از اين جنما داشت ... اينجوري به من ميفهموند دوسم داره

با عجز گفتم: ليلا

همونطور كه روي زمين ولو بود گفت: هان

گفتم: حالا من چه جوري باهاش روبرو بشم؟ ... چه جوري باهاش برخورد كنم؟





جلوي در دفتر ايستادم و نگاهي به اطراف انداختم . با دلهره رفتم تو.

ادريسي از در آشپزخونه بيرون اومد و با لبخند سلام كرد

جوابش رو دادم و گفتم: آقاي اسفندياري اومدن؟

سرش رو تكون داد و گفت: نه خانوم مهندس ... انگار قراره چند روزي نيان شركت ... ديروز با من تماس گرفتن و گفتن اگه نياز بود در جريان كارها

بذارمشون


romangram.com | @romangraam