#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_123
راستش رو بگم از بي توجهيش يه كم جا خوردم. اما طبق معمول منتظر بودم يه جايي اين حرفم رو تلافي كنه .
رابطه ي من و باربد شده بود يه بازي موش و گربه ي درست و حسابي
من هنوز مطمئن نبودم از من چي ميخواد يا اصلا براش چي هستم
به شدت ميترسيدم ... از اينكه مثل بقيه باشم ... سرگرمي باشم.
اون شب ديگه باربد باهام هم صحبت نشد... حتي نگاهم نكرد ... به وضوح ميفهميدم از حرفم ناراحت شده
بعد از شام و گرفتن چند تا عكس با مهرداد و مهشيد به بهانه ي رسوندن ليلا زودتر از همه از سالن خارج شدم .
قرار بود كه پدر و مادر ليلا هم بيان كه كاري براشون پيش اومده بود. براي همين من رسوندمش خونه.
ليلا باهام سرسنگين بود. از برخوردم با باربد ناراحت بود. اصلا باهام حرف نميزد.
نزديك خونه بوديم كه بهش گفتم: ليلا خانوم ... ميشه بفرمائيد چرا قهر تشريف داريد؟
با ناراحتي برگشت سمتم و گفت: من كاري ندارم كه شماها چيكار ميكنيد ... هرچقدر دلتون ميخواد تيكه بار هم كنيد ... اما مارال خانوم ... با غيرتش بازي
كردي ... يعني خورد شدنش رو نديدي؟ ... لحظه ي آخر واقعا دلم ميخواست بزنم لهت كنم
اخمهام رو كردم تو هم و گفتم: يه جوري از غيرت حرف ميزني كه انگار زنش رو تو بغل يكي ديگه ديده ... انقدر بي عقل نباش ليلا ... انقدرا هم كه تو
فكر كردي من براش مهم نيستم ... اون عادت داره مدام دخترا رو دور خودش ببينه ... غيرت ميرت خرجشون نميكنه ... نگران نباش
ليلا سري از روي تاسف تكون داد و گفت: نميفهمي مارال ... انقدر تو اين چند سال مردها رو مثل تاعون از خودت دور كردي كه نميفهمي اين حرفي كه
زدي براي كسي كه يه حسي بهت داره چقدر سنگينه
با كلافگي نفسم رو دادم بيرون. مدام حرف خودشو ميزد. اون حس باربد رو درك ميكرد اما من نه؟ ... مگه ميشه؟ ...
جلوي خونه پياده شد و با سردي گفت: مرسي كه رسونديم
گفتم: ليلا خانوم ... هيچي تو اين دنيا ارزش ناراحتي رو نداره عزيزم ... ناراحت نباش ... پوستت خراب ميشه ها
لبخندي گوشه ي لبش نشست و گفت: به خدا خيلي خري
بعد بدون اينكه صبر كنه من جوابش رو بدم در رو بست و راه افتاد سمت خونه.
تو دلم بي تربيتي بهش گفتم و راه افتادم.
جلوي ليلا به روي خودم نياوردم اما خودمم يه حال بدي داشتم. نميدونستم چي ... اما حس خوبي نبود
romangram.com | @romangraam