#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_121
دلم شور ميزد. يعني بهش گفته؟ رو كردم به ليلا و گفتم: ليلا
همونطور كه چشمش وسط سالن بود گفت: هوم
-منو نگاه كن
برگشت سمتم و گفت: چيه؟
گفتم: من يه كاري كردم
با تعجب نگاهم كرد و گفت: چيكار
دستهام رو به هم ماليدم و گفتم: قول ميدي دوباره اراجيفت رو شروع نكني؟
ليلا اخمي كرد و گفت: بنال
گفتم: مهناز آمار باربد رو ازم خواست.
ليلا كمي خودشو به جلو خم كرد و گفت: خوب؟
-خوب منم خواستم دمش رو قيچي كنم ... گفتم ازدواج كرده ...
چشمهاي ليلا هر لحظه بيشتر رنگ تعجب ميگرفت. ادامه دادم:
-ازم پرسيد چرا تنهاست .. منم چيزي به ذهنم نرسيد ... گفتم خانومش بارداره ... نتونسته بياد
حرفم كه تموم شد تو چشمهاي گشاد شده ي ليلا نگاه كردم . بعد از چند دقيقه بالاخره زبون باز كرد و گفت: يعني خاك بر سرت
اخمي كردم و گفتم: مرض ... بي تربيت ... حيف الان وقتش نيست ... وگرنه ادبت ميكردم
ليلا نگاهي به باربد كرد و گفت: اگه بهش بگه چي ديوونه ؟
با عجله گفتم: خوب من چميدونستم ميره سر حرف رو باهاش باز ميكنه؟ ... دختره ي كنه
ليلا گفت: ببخشيد ها ... مارال جون ولي وقتي بهت ميگم عاشقي نگو نه ... مارالي كه من ميشناختم از اين كارهاي احمقانه نميكرد ... خوب دختر خوب ...
فردا پس فردا خواهرش بهش ميگه كه باربد زن نداره ... اونوقت ميفهمه كه دروغ گفتي كه
با كلافگي گفتم: اون كه مهم نيست ... اگه به باربد گفته باشه من چه توجيهي براي اين كارم بيارم؟
همين موقع ليلا با عجله روش رو برگردوند سمت من و گفت: اومد ... اومد ... داره مياد اينجا ... گاومون زاييد مارال
با وجود استرسي كه رفتار ليلا بهم ميداد سعي كردم آروم باشم.
romangram.com | @romangraam