#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_114
سالني كه براي مراسم انتخاب كرده بودن تقريبا نزديك بود اما با اون وضعيت خيابونها حدود چهل دقيقه تو راه بوديم. جلوي در تالار هم براي جاي پارك
مشكل پيدا كرديم. از قرار پاركينگ پر بود.
يكي از خدمه ي تالار ماشينها رو هدايت ميكرد تا جا به جا بشن و راه رو بند نيارن. بالاخره بعد از كلي بوق كشيدن و عقب جلو كردن تونستيم جاي پارك
پيدا كنيم.
اعصابم پاك به هم ريخته بود. سعي كردم آرامشم رو حفظ كنم . هردو پياده شديم و رفتيم به سمت ورودي سالن. خبري از مهرداد نبود. احتمالا رفته بودن
آتليه .
كمي كه جلوتر رفتم بابا و عمو اسفندياري رو ديدم كه داشتن حرف ميزدن و همزمان به مهمونها خوشامد ميگفتن.
عمو امجد و باربد هم كنارش ايستاده بودن. با ديدنش يه لحظه قلبم وايساد. توي اون كت و شلوار واقعا نفس گير شده بود. ليلا رد نگاهم رو دنبال كرد و بعد
زير گوشم گفت: كوفتت بشه ايشاالله
بدون توجه به چيزي كه گفته بود لبخندي اومد رو لبم. رفتم سمتشون و با همه احوالپرسي كردم. باربد دستم رو فشار داد و با لبخند خيلي آروم گفت: چه
خوشگل شدي
منم در جوابش لبخندي زدم و به همراه ليلا وارد سالن شدم. تقريبا شلوغ شده بود و بيشتر ميزها پربود. نگاهي با اظراف چرخوندم. از توي سيني شربت كه
دست يكي از خدمه بود ليواني برداشتم و يه نفس سر كشيدم.
توي مهمونيهاي خانواده ي ما يه سري چيزها به شدت رعايت ميشد و من اين و خيلي دوست داشتم. مثلا اينكه در عين حال كه ما تو فاميلمون خيلي با هم
راحت بوديم و دختر و پسر نداشتيم اما هيچوقت هيچكس از حد خودش تجاوز نميكرد. سرو مشروب هم به شدت ممنوع بود. اصلا هيچكس توي فاميل اهل
مشروب نبود و اين رو يه مسئله ي قبيح ميدونستن. پير و جوون هم نداشت.
بعد از خوردن شربتم راه افتاديم سمت رختكن و لباسهامون رو درآورديم و آويزون كرديم. ليلا نگاهي به گوشيش انداخت و با كلافگي گفت: اي بابا ... اين
پژمان تا امشب منو زهرم نكنه كه ول نميكنه.
رو كردم به آيينه و خودم رو نگاه كردم. رژ لبم رو تجديد كردم و گفتم: بهت كه گفتم ... آدمي نيست كه بشه باهاش موند ... قبل از اينكه دير بشه همه چيز
رو تموم كن
ليلا سرش رو تكون داد. گوشيش رو خاموش كرد وانداختش توي كيفش. بعد هم لبخندي زد و گفت: بعدا در موردش فكر ميكنم ... امشبو بي خيال
با هم راهي سالن شديم و با هر كس كه ميشناختيم احوالپرسي كرديم. خانواده ي مهشيد هم گرم صحبت با اقوام خودشون بودن. بالاخره تونستم مامان رو
كنار خاله زهره و رعنا جون و مينا خانوم پيدا كنم. اشاره اي به ليلا كردم و گفت: بيا بريم اون سمت
romangram.com | @romangraam