#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_113


حوصله ي لودگياش رو نداشتم. واقعا كلافه و بي حوصله بودم.

تقريبا سه چهار ساعتي توي خيابونها و پاساژها گشتيم تا تونستم يه پيراهن بلند مشكي رنگ پيدا كنم. تن خورش خيلي خوب بود.

از طرفي هم توي قسمت جلوش سنگ كاريهاي خيلي ظريف و قشنگي شده بود. آستينهاي حلقه اي داشت و يقه اش با حالت كيمونويي زير گلو چفت ميشد.

توي همون لحظه كه ديدمش عاشقش شدم. واقعا قشنگ بود. ليلا هم پسنديد. بعد هم يه جفت صندل مشكي پاشنه بلند خريدم.

حدود ساعت 8 بود كه رسيدم خونه.مهرداد هم اونجا بود و داشت يه سري سفارشات به مامان ميداد. طفلك مامان

لباسم رو درآوردم و بهشون نشون دادم. مامان خيلي ازش خوشش اومده بود. خود مامان از همون روز خواستگاري پارچه خريده بود و سپرده بود كه

خياطش براش يه لباس محشر بدوزه. اهل خريد لباس آماده نبود. هميشه ميدوخت. به خياط خودش بيشتر اعتماد داشت.

مهرداد هم كلي از انتخاب و سليقه ام تعريف كرد.

دو روز بعد رو سركار نرفتيم. نه من و نه بابا. باربد گاهي زنگ ميزد و به بهانه هاي مختلف باهام حرف ميزد. بابا هم سعي ميكرد تلفني كارهاش رو

روبراه كنه. عمو اسفندياري اجازه نداده بود بابا بره شركت و خودش مسئوليت كار هردوشون رو قبول كرده بود.

روز نامزدي، مهرداد از اول صبح كلافه بود. مدام دور خونه رژه ميرفت.

حدود ساعت 1 بعد از ظهر مهشيد رو برد آرايشگاه. منم رفتم دنبال ليلا و با هم رفتيم آرايشگاهي كه آشناي خودم بود.

كارش رو خيلي قبول داشتم. ليلا براي عروسي اقوامشون لباس خريده بود. براي همين ديگه لباس نخريد. لباسش خيلي قشنگ بود.

با اينكه ظهر بود خيابونها شلوغ بود و تقريبا يك ساعتي طول كشيد تا به آرايشگاه رسيديم.

مهري خانوم خجالتمون داد و مشتريش رو سپرد به شاگردش و اومد سراغ ما. به پيشنهاد مهري خانوم من موهام رو رنگ فندقي گذاشتم و ليلا هم ريشه

هاش رو رنگ كرد.

به خاطر يقه ي لباسم ترجيح دادم موهام رو بالا جمع كنم. مهري خانوم هم يه مدل شلوغ خيلي قشنگ برام بست. ليلا موهاش رو اتو كشيدو يه قسمتهايي رو

هم بافت. آرايش هر دومون رو ملايم انجام داد. بعد از تموم شدن كارمون نگاهي به ليلا انداختم و گفتم: اوه ... دختر چي شدي؟ ... جاي پژمان خالي

نيشخندي زد و گفت: تو هم خوب مالي شديا ...

خنديدم و خودم رو توي آيينه نگاه كردم. لباسم خيلي بهم ميومد. آرايشم هم واقعا قشنگ شده بود. با مهري خانوم حساب كردم .مانتوم رو تنم كردم و شالم رو

انداختم روي سرم. به لطف اون همه تافت موهام تكون نخورد خوشبختانه.

دلم نميخواست با اون وضعيت و اون كفشهاي پاشنه بلند رانندگي كنم اما چاره اي نبود. كسي نبود كه بياد دنبالمون.


romangram.com | @romangraam