#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_103


پسره چي گفته كه ديگه پيداش نيست.

ليلا سري تكون دادو گفت: مارال ... به خدا اين برخورد يه آدم عاقل نيست ... من ميگم گلوش گير كرده

با اخم ظريفي به ليلا نگاه كردم و گفتم: من فكر نميكنم اينجوري باشه ... ما همش دو سه ماهه همديگه رو ميشناسيم ... نميخوام رويا پردازي كنم ليلا ...

نميخوام بعدا ضربه بخورم ... اونم از باربد ... ميدونم دور و برش زياد خلوت نيست

ليلا با ترديد چشمهاش رو تنگ كرد و گفت: يعني چي؟ ... نكنه تو هم دلت پيشش گيره؟

سري تكون دادم و گفتم: نميدونم ليلا ... حسم يه حس عادي نيست ... اما گمون نكنم اينجوري هم باشه

ليلا مرموز خنديد و گفت: آره جون عمه ات ... ما خودمون يه عمره اين كاره ايم مارال خانوم ... بالاخره مارال سرسختم يه روز بايد خر ميشد.

چپ چپي بهش رفتم كه با صداي بلند خنديد. از صداي خنده اش توجه چند نفري به ميز ما جلب شد. چشم غره اي رفتم و گفتم: ليلا ... آبرومون رو بردي

ليلا ساكت مشغول خوردن شد و من هنوز داشتم قاشقم رو توي ليوانم ميچرخوندم.

حرفهاي ليلا بد جور من رو تو فكر برده بود. يعني ممكن بود؟ نميدونم چرا يه لحظه يه حس خوشي تو قلبم نشست اما بعد فكر كردم باربد همچين آدمي

نيست. ممكن نيست عاشق شده باشه. احتمالا فقط قصد لجبازي و اذيت داره يا شايدم فقط براش يه سرگرميه ... من نبايد وا بدم ... نبايد جلوش كوتاه بيام.

همزمان صداي زنگ گوشيم بلند شد.احتمالا مامانه. با كلافگي دستم رو توي كيفم كردم و گوشيم رو كشيدم بيرون. نگاهي به صفحه اش انداختم. با ديدن اسم

باربد نفس تو سينه ام حبس شد. با دلهره به ليلا نگاه كردم. سري تكون داد و گفت: چيه؟ ... چت شد يهو

گفتم: باربده ... حتما فهميده من در اتاقش رو قفل كردم

ليلا با بي خيالي گفت: خوب بفهمه ... هر چي عوض داره گله نداره دختر خوب

با ترديد نگاهي به صفحه گوشيم انداختم. ليلا با سر اشاره كرد كه جواب بدم. آب دهنم رو قورت دادم. نفس عميقي كشيدم تا به خودم مسلط بشم. بعد با

صدايي كه سعي ميكردم محكم باشه گفتم: بله؟

صداي خندونش توي گوشي پيچيد: سلام

با خودم فكر كردم انگار نه انگار صبح اون حرفها رو بهش زدم. خوبه ميخواست منو خفه كنه

گفتم: سلام ... خوبي؟

گفت: خوبم

و بعد با مكث پرسيد: بيروني؟


romangram.com | @romangraam