#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_102

باشه يه هفته پيش هم باشيد احتمالا همديگه رو ميكشيد.

برگشت طرفم و گفت: باهاش حرف زدم ... خيلي ... تو سرش نميره ...

گفتم: پس بي خيالش شو

با عجله گفت: تو باهاش حرف ميزني؟

با تعجب برگشتم سمتش و گفتم: من؟

ليلا سري تكون داد. گفتم: من برم چي بهش بگم؟ ... ما همش دو سه بار همديگه رو ديديم ... اصلا پژمان آدمي نيست كه حرف منو گوش بده

ليلا با عجز گفت: تو رو خدا مارال ... همين يه بار ... بعدش با هم تصميم ميگيريم چيكار كنيم

جلوي يه كافي شاپ نگه داشتم و گفتم: فعلا پياده شو ... بعد تصميم ميگيريم

همراه ليلا وارد كافي شاپ شديم . خيلي شلوغ بود. پر از دختر پسرهاي جوون. با تيپ ها و چهره هاي مختلف. گارسون يه ميز برامون خالي كرد و من و

ليلا نشستيم. بعد از گرفتن سفارش گارسون تنهامون گذاشت. ليلا گفت: تو چه خبر؟ ... يه مدته كم پيدا شدي.

گفتم: نپرس ليلا ... نميدوني تو اين مدت چه اتفاقاتي افتاد.

ليلا با هيجان پرسيد: راست ميگي ؟ ... خوب بگو ببينم چي شده

تكيه ام رو دادم به پشتي صندلي و نفس عميقي كشيدم . تمام اتفاقاتي كه افتاده بود از اومدن نريمان به دفتر و برخورد بابا و قرارم باهاش رو تعريف كردم.

بعد از شنيدن كاري كه باربد باهام كرد با چشمهاي گشاد شده و دهن باز گفت: دروغ ميگي ... مگه ميشه ... چجوري همچين كاري كرده؟

با يادآوري اون شب لبخندي روي لبم نشست و گفتم: نميدونم چجوري همچين كاري كرد ... احتمالا خيلي ديوونه است

ليلا گفت: شايدم عاشقه

از اين حرف ليلا انگار برق بهم وصل شد. با اخم سرم رو بالا آوردم و گفتم: همچين چيزي نيست ليلا ... اون مثل بقيه نيست ... انقدر دور و برش دختر

ريخته كه گمون نكنم حتي به عشق فكر هم بكنه.

ليلا لبخند مرموزي زد و گفت: همينه كه من ميگم ... وگرنه به اون چه ربطي داره كه واسه قرار گذاشتن تو اينجوري عكس العمل نشون بده؟ ... چرا بايد

همچين ريسكي بكنه و تورو تو اتاق حبس كنه؟

گارسون سفارش هامون رو آورد و روي ميز چيد بعد هم پرسيد: چيز ديگه اي نياز نداريد؟

سري به نشونه ي نه تكون دادم و گارسون رفت.

همونطور كه نوشيدنيم رو هم ميزدم گفتم: تا دو روز تو شوك بودم ليلا ... فكر كن ... حتي نميدونستم چجوري بايد باهاش برخورد كنم ... نميدونم به اين

romangram.com | @romangraam