#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_100

پاورچين برگشتم كه برم سمت در. همين كه برگشتم نگاهم افتاد روي صورتش و لبخند كجي كه گوشه لبش بود

يه لحظه ترسيدم. هيني كشيدم . يه قدم گذاشتم عقب و دستم رو گذاشتم رو قلبم. نفس عميقي كشيدم و با تشر گفتم: ترسيدم ... چرا اينجوري مياي؟

با همون پوزخند رو لبش دستهاش رو روي سينه اش گره زد و گفت: مگه روح ديدي؟ ... آدمم

اخمي كردم و گفتم: يه اهني ... اوهوني ... يه چيزي ... زهره ترك شدم

يه لنگه ي ابروش رو بالا داد و گفت: مگه چيكار داشتي ميكردي؟

يه لحظه ياد كاري كه كرده بودم افتادم. واي ... نه ... الان چجوري ميخواد بره تو اتاقش؟ ... چجوري بگم من در رو قفل كردم؟

اخمهام رو تو هم كشيدم و گفتم: مگه حتما بايد كاري كنم؟ ... اومدم ازت خداحافظي كنم.

بعد هم بدون توجه بهش راه افتادم سمت راهرو. كليد اتاقش رو گذاشتم توي كشوي ميز ادريسي و با عجله دويدم بيرون.

در آسانسور كه بسته شد نفس عميقي كشيدم و تو دلم چند تا فحش پدر مادر دار بهش دادم. من اگه شانس داشتم كه نبايد با اين سروكله ميزدم. از اين حرفم

يه لحظه رفتم تو فكر. واقعا از سر و كله زدن باهاش ناراحت بودم؟ هنوزم اون حس نفرت روزهاي اول تو وجودم بود؟

سوار ماشين شدم. همين كه استارت زدم صداي زنگ گوشيم بلند شد. يه لحظه قلبم وايساد. حتما خودشه. تا الان بايد فهميده باشه كه در اتاق قفله. با ترس

نگاهي به صفحه ي گوشيم انداختم. اسم ليلا رو كه ديدم نفس راحتي كشيدم. چند لحظه مكث كردم تا به خودم مسلط بشم . بعد دستم رو روي صفحه كشيدم و

گفتم: سلام ليلا

صداي پر از بغضش توي گوشي پيچيد: سلام

با نگراني گفتم: ليلا ... گريه ميكني؟ ... چيزي شده؟

ليلا فين فيني كرد و گفت: مياي بريم بيرون مارال؟

با كلافگي گفتم: اول بگو چي شده ... بعد قرار بيرون رفتن بذار

چند لحظه مكث كرد و گفت: با پژمان حرفم شده

نفسم رو فرستادم بيرون و گفتم: واسه همين اينجوري زار ميزني؟

-آخه نميدوني ... اين دفعه بدجوري با هم دعوا كرديم

گفتم: واسه چي دعوا كرديد؟

هونطور كه با ليلا حرف ميزدم چشمم به آسانسور بود كه يه وقت با باربد روبه رو نشم. ترجيح ميدادم فعلا نبينمش.

-دوباره گير داده به من كه چرا جلو پسر خاله ات و شوهر خاله ات بدون روسري ميچرخي.

romangram.com | @romangraam