#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_10
-نه باربد... خودم تماس ميگيرم... فعلا نميدونم ميخوام كجا برم... هنوز معلوم نيست
-يعني چي كه معلوم نيست؟؟؟... مارال ميدوني اگه عصباني بشم چي ميشه... مگه نه؟؟
داد كشيدم: انقدر هوار نكش... داري عصبيم ميكني
گوشي رو قطع كردم و انداختمش تو كيفم.اما مدام صداي ويبره اش رو ميشنيدم. يه نگاه به مهرداد انداختم. لبخندي تحويلم داد.
دلم گرم شد. ميدونستم پشتم بهش گرمه. ميدونستم تنهام نميذاره. گفتم:
-طوفاني شده بود.الان هركاري ازش برمياد
موشكافانه نگاهي بهم كرد و جواب داد: هنوز همون باربد مغروره. و با خنده اضافه كرد: همون كه دخترا واسش سر و دست
ميشكوندن.
زير چشمي نگاهم كرد و يه لبخند شيطون زد. ازيادآوري اون روزا لبخندي رو لبم نشست.گفتم:
-چقدر زود گذشت.
وبعد نگاهي به چهره خسته مهرداد كردم و ادامه دادم: مهرداد اگه خسته اي بذار من بشينم.
اونم در جوابم يه خميازه كشيد و گفت: نه هنوز... اگه خسته شدم ميزنم كنار و استراحت ميكنم... تو خودتم اوضاعت خوب
نيست... بهتره استراحت كني.
كمي مكث كرد و بعد پرسيد: باربد چي گفت؟؟
سرمو تكون دادم و گفتم: هيچي...مدام فرياد ميكشيد برگردم خونه
نفس عميقي كشيد و گفت: برنامه ات چيه؟...چقدر قراره اونجا بموني؟
-هنوز نميدونم.هروقت يه كم آروم بشم برميگردم... بايد در مورد خيلي مسائل با خودم كنار بيام.
-بعدش چي؟؟پرونده طلاق رو دنبال ميكني؟؟
-نميدونم مهرداد... گفتم كه الان نميتونم در موردش درست فكر كنم.
ميخواستم بهش بگم چي شده اما ميترسيدم.اگه از وضعيتم با خبر ميشد و منو برمي گردوند چي؟؟؟ ترجيح دادم فعلا چيزي نگم.
چشمامو بستم و سعي كردم بخوابم.
********************
با عجله دويدم سمت دستشويي و تمام محتويات معدم رو بالا آوردم. چيز زيادي نبود اما از وقتي روي لنج بوديم داشت اذيتم
romangram.com | @romangraam