#یاسمین_پارت_8
بچه ها ببينين اين كاوه رو ! ياد بگيرين . اينطوري پولدار مي شن ها !
كاوه – يارو هنر پيشه خارجي ، يه ساعت و نيم تو فيلم هزار دفعه ملق ميزنه تا دوبار مردم خندشون بگيره يه ميليون دلار بهش پول مي دن . حالا يه ساعته دارم متصل شما رو مي خندونم ، چهار تا بستني نصيبم شده ! اينم حسودي داره ؟
خلاصه اون روز با بچه ها خيلي خنديديم . آخرش كاوه به زور پول بستني ها رو داد . با اينكه صاحب مغازه نمي خواست ازمون پول بگيره .
وقتي از بچه ها خداحافظي كرديم ، دوتايي بطرف خونه راه افتاديم .
كاوه – بيا ! دلت خنك شد ؟ اگه با ماشين فرنوش خانم رفته بوديم ، هم من گير اين قوم ظالم نمي افتادم و هم تا رسيده بوديم در خونه ، فرنوش رو واسه ات خواستگاري كرده بودم ! بابا جون ، تو كه زندگي منو مي دوني . آخه من كجا و فرنوش خانم كجا ؟
تموم زندگي م رو كه بفروشم پول بنزين ماشين ش نمي شه !
از تو چه پنهون ، از اولين بار كه امسال تو دانشكده ديدمش ، عجيب فكرم رو بخودش مشغول كرده ! واقعاً دختر قشنگيه ! خيلي م سنگين و با وقاره . ولي خب آدم نبايد زياد به حرف دلش گوش كنه . اينطوري بهتره . آرزوي محال نبايد داشت . حتي روياي آدم هم بايد در حد خود آدم باشه !
كاوه – يعني چي ؟ مگه دست خود آدمه ؟ آدم وقتي از كسي خوشش بياد ، خوشش اومده ديگه !
- آره . اگه اون آدم ، يكي مثل تو باشه . آره امثال شماها تو يه طبقه اين .
كاوه – بجان تو اگه ما تو يه طبقه باشيم ! اون خونه اش جايي ديگه س ، مام خونه مون جايي ديگه س !
- لوس نشو ، دارم جدي حرف مي زنم .
مي خوام بگم اگه يكي مثل تو بره خواستگاري فرنوش ، بهش جواب نه نميدن . اما آدمي مثل من اصلاً نبايد اين چيزا حتي به فكرشم بياد .
از اون گذشته ، من اصلاً كسي رو ندارم كه بره برام خواستگاري كنه !
كاوه – اينكه چيزي نيست . تو فقط لب تر كن بقيه ش ....
رفتم تو حرفش و گفتم :
- ديگه حرفش رو هم نزن . ول كن . بگو ببينم تعطيلي رو مي خواي چيكار كني ؟
نيم ساعت بعد رسيديم خونه . تا اومدم تو اتاقم ، كتاب هام رو پرت كردم يه گوشه و نشستم . سر مو گرفتم ميون دستهام و به زندگيم فكر كردم .
اين كاوه طفلك هم اسير من شده بود . خونواده ش خيلي پولدار بودن . خودش يه ماشين مدل بالاي خيلي شيك داشت اما به خاطر من ، يا پياده يا با اتوبوس مي رفتيم دانشكده . يعني من سوار ماشين ش نمي شدم . جلو بچه ها خجالت مي كشيدم . دوست نداشتم فكر كنن كه بخاطر پولش باهاش رفاقت مي كنم .
پدر من آدم فقيري بود . آدم خوب اما بد شانس ! مرد زحمتكشي بود اما شانس نداشت . دست به طلا مي زد مس مي شد .
romangram.com | @romangram_com