#یاسمین_پارت_7

بعله عزيزم آلاسكا هم داريم .

كاوه – ببخشيد اقا شما كه اينقدر مهربون يد ، اسكيموهاش رو هم دارين ؟

يارو خنديد و گفت :

اسكيمو هم داشتيم ، اما نمي دونم كجا رفتن ؟

كاوه – من ميدونم كجا رفتن . بگم آقا ؟

فروشنده – بگو بابا جون .

كاوه – آقا اجازه ! اينجا گرمشون شده رفتن تو فريزر خنك بشن .

صاحب مغازه و بچه ها خنديدن . صاحب مغازه گفت :

باور كنين بچه ها . حاضرم اين مغازه و هر چي دارم رو بدم ، اما برگردم به سن شماها .

كاوه – پدر ، اينا رو كه مي بيني بعضي هاشون يه كوه غصه تو دلشون دارن . دوره جووني شما با دوره جووني ماها فرق مي كرده . به نظرم از اين آرزوها نكني بهتره ! سرت كلاه ميره .

فروشنده – راست مي گي جوون . ايشالله كه زندگي و دوره شما هم خوب بشه .

كاوه – يه مثال برات ميزنم . دوره شما اصلاً يادت مي آد كه هر روز ، از خواب كه بلند مي شدي بياي جلوي پنجره و بخواي بدوني امروز هوا آلوده تر يا ديروز ؟

فروشنده – به والله ، اصلا ً يه همچين چيزي رو ياد ندارم ! اصلاً ما يه همچين چيزايي رو نداشتيم . دوره ما ، هواي اين تهرون مثل گل پاك و تميز بود .

كاوه – تازه يكيش رو بهت گفتم .

فروشنده – تا اونجا كه من يادمه ، يه ذره دود و كثافت تو اين شهر نبود ! تهرون پر گنجشك و كفتر و چلچله و طوطي و بلبل بود ! صبح تا شب با رفقا مي رفتيم دنبال الواطي.

جمعه به جمعه يه تومن پونزده زار مي داديم و مي رفتيم سينماو اون فيلمي رو كه دوست داشتيم مي ديديم و سر راه چهار تا سيخ جگر مي گرفتيم و مي خورديم و نوش جون زن و بچه مون مي شد مي چسبيد به تن مون !

كاوه – حالا دل ما رو اب نكن با اون دوره جووني ات . چهار تا بستني بده ، خبر مرگمون ليس بزنيم بريم دنبال بدبختي و بيچارگي ها مون!

فروشنده زد زير خنده و گفت :

همه تون مهمون خودمين! همينكه منو ياد جووني ام انداختين يه ميليون واسه ام ارزش داشت ! چند وقتي بود كه خنده رو لبام نيومده بود .

بچه ها براش كف زدن و هورا كشيدن كه روزبه گفت :

romangram.com | @romangram_com