#یاسمین_پارت_36


كاوه – آخه بوف كور ؛ مادر و پدر من از خدا مي خوان مرتب تو رو ببينند ، اونوقت تو ازشون دوري مي كني ؟ مرد حسابي ناسلامتي تو جون پسرشون رو نجات دادي و يه تيكه از تن تو ، تو تن پسرشونه !

- د! رفتي همين حرفها رو به دختر خاله ات زدي ، اونم رفته به مادرش گفته كه هي امروز از من سوال جواب مي كرد .

كاوه - حالا مي آي بريم يا نه آدم لجباز؟

- نه نمي آم آقا "گاوه ". حالا كي حركت مي كنين ؟

كاوه – به درك . اگه مي اومدي چند روزي مي مونديم ، خوش مي گذشت يه بادي هم به اون كله پوكت مي خورد ، در هر حال نيم ساعت ، يه ساعت ديگه حركت مي كنيم . خواستي بيا .

- از تعارفت خيلي ممنون، شما تشريف ببريد ، خوش بگذره .

كاوه - راستش من هم حوصله ندارم برم ، مي خواستم خرت كنم با هم بريم ! حالا كه نمي آي من هم دو روزه مي رم و برمي گردم . چيزي نمي خواي از اونجا برات بيارم .

-جز سلامتي شما ، خير .

كاوه – بهزاد ، جان من ، پولي چيزي لازم نداري؟

كاوه – خير ، ممنون . دولتي سرت خزانه مملو از سكه هاي طلا و جواهره ! شما بفرمائيد .

كاوه با بي حوصلگي رفت و قرار شد دو روز ديگه برگرده ، نمي دونم چرا تا ديدم كاوه ميره شمال و تا دو روز ديگه بر نمي گرده ، احساس تنهايي كردم و دلم گرفت . رفتم كه يه كتاب بردارم و سرم رو باهاش گرم كنم كه دوباره در زدند . از پنجره نگاه كردم . يه مرد غريبه بود ! در رو واكردم .

- بفرمائيد ؟

-منزل آقاي بهزاد فرهنگ ؟

- بله خودم هستم ، بفرمائيد !

- يه بسته داريد . اين تلويزيون رو يه خانمي براي شما فرستادند.

توي ماشين پشت سرش ، يه تلويزيون بزرگ بود .

-ببخشيد متوجه نمي شم .

- خانمي به نام ستايش اين تلويزيون رو خريدند و اين آدرس رو دادن كه بياريمش.

بفرماييد تحويل بگيريد ، لطفاً اينجا رو امضا كنيد .


romangram.com | @romangram_com