#یاسمین_پارت_35
كاوه- از بس كه خري . حالا جدي براي چي اومده بود ؟
خب اومده بود براي تشكر و اين حرفها آدم بي ادب.
كاوه- تشكرش درست . اما اين حرفها ، منظور كدوم حرفاس؟!
-خفه نشي كاوه . پسر براي چي رفتي و همه چيز رو به اين دختره دوست مادرت گفتي ؟ اونم رفته همه چيز رو به فرنوش گفته
كاوه – تنها اومده بود ؟
-آره ، جواب من رو ندادي .
كاوه – همه ش رو من نگفتم ، نصفش رو من گفتم ، نصفش رو مادرم ...
-آخه آدم كه همه چيز رو به همه كس نمي گه .
كاوه – آخه اون دختر خانم و مادرش همه كس نيستن ، يعني غريبه نيستن . خاله ام و دختر خاله ام ان.
- جدي ! يعني فرنوش دوست دختر خاله توئه ؟
كاوه- آره ، دخترخاله ام هم كلي از تو تعريف كرده .نگفتي فرنوش چي ها مي گفت ؟
- بابا ده دقيقه نشست و رفت و والسلام . حالا چه خبر ؟
كاوه- اومدم دنبالت بريم شمال .
- چطور يه دفعه محبتت قلنبه شده ؟
كاوه – صحبت محبت نيست، مرده شور شمال مرده . اومدم تو رو ببرم جاش كار كني .
- من توي حموم خودم رو نمي تونم درست بشورم چه برسه به مرده هاي مردم !
كاوه – پاشو كارهاتو بكن بريم .
- تو اين هوا ؟ به سرت زده ؟
كاوه – نه بابا بايد مادرم رو ببرم ويلاي شمال . هوس كرده چند روزي بره شمال . گفتم اگه تو هم بياي ، چند روزي با هم اونجا بمونيم .
- اگه تنها مي رفتي ، مي اومدم . اما جلوي مادرت خجالت مي كشم .
romangram.com | @romangram_com