#یاسمین_پارت_33
- شما كه همه چيز رو مي دونيد چرا از من مي پرسيد ؟
فرنوش –مي خواستم از خودتون بشنوم . برام خيلي عجيبه كه يه نفر قسمتي از بدنش رو به كس ديگه اي بده .
اونهم در مقابل هيچي !
- چه چيزي با ارزش تر از اين كه يك انسان بتونه به زندگيش ادامه بده ؟ غير از اون ، من يه دوستي پيدا كردم كه با دنيا عوضش نمي كنم .
فرنوش- اينم حرفيه ، راستي تعطيلات رو چكار مي كنيد ؟
- راستش اينجا كه كاري ندارم . شايد يه سري رفتم جزاير هاوائي !
بعد خودم خندم گرفت و گفتم:
- چكار دارم بكنم . بايد بتمرگم تو همين اتاق ديگه ! يه چائي ديگه براتون بريزم ؟
فرنوش- نه خيلي ممنون . ديگه بايد برم . فقط بايد قول بديد كه يه شب تشريف بياريد منزل ما .
-چشم انشاالله در فرصت هاي بعد .
فرنوش- من مي تونم بازم اينجا بيام .
اومدم بگم از خدامه كه شما هر روز تشريف بياريد اينجا اما حرفم رو خوردم و گفتم :
- اينجا چيزي كه براي شما جالب باشه ، وجود نداره .
فرنوش- اين رو اجازه بديد كه خودم تجربه كنم !!!
- هر طور ميل شماست . خوشحال مي شم تشريف بياريد .
فرنوش بلند شد و كيفش رو برداشت و بطرف در رفت و كفشهاشو پوشيد .
فرنوش- پس تا بعد خدانگهدار!
-فرنوش خانم روسري تون رو بد سرتون كرديد ، موهاتون از پشت اومده بيرون .
فرنوش – خيلي ممنون . مشكل موي بلند هميشه همينه .
روسريش رو درست كرد و بيرون رفت .
romangram.com | @romangram_com