#یاسمین_پارت_32


فرنوش – درسته اما از يه مرد بعيده كه انقدر تميز و مرتب و با سليقه باشه . توي فاميل من به تميزي و مرتبي معروفم اما اتاق من هم به اين تميزي و نظافت نيست .

- آخه مادرم زن بسيار منظمي بود . شايد از مادرم اينا رو به ارث بردم .

فرنوش- پدر و مادرتون فوت كردن؟

- سالهاست . تو يه تصادف خارج از تهران .

فرنوش – هيچ فاميلي چيزي نداريد ؟

- چرا يكي دو تا از اقوام هستند كه باهاشون رابطه ندارم . چايي تون سرد نشه !

مدتي بدون حرف و در سكوت مشغول چاي خوردن شديم .

فرنوش – كاوه خان انگار شمارو خيلي دوست داره ؟

- دوستان همه به من لطف دارن ، كاوه بيشتر .

فرنوش- شنيدم شما يكي از كليه هاتون رو به ايشون داديد .

با تعجب نگاهش كردم .

- جالبه پس اين جنس ظريف مي تونه خيلي خطر ناك باشه .

فرنوش- درسته كه سال اول دانشگاه با كاوه دعواتون شده؟

- دعوا كه نه . حرفمون شد . سركلاس مرتب شوخي مي كرد و نمي ذاشت استاد درست درس بده . سر همين با هم حرفمون شد و همين اختلاف باعث دوستي مون شد .

فرنوش- از اون به بعد ديگه سركلاس شلوغ نمي كنه؟

- چرا، ولي از اون به بعد نشوندمش پيش خودم و مواظبشم .

فرنوش- شنيدم بعد از دعواتون چند وقتي دانشكده نيومده و شما رفتيد سراغش.

- وقتي ديدم دانشكده نمي آد از دوستانش آدرسشو گرفتم و رفتم ببينم چرا غيبت كرده .

فرنوش- كه فهميديد وضع كليه هاش خرابه و با تمام ثروتي كه دارن نتونستن كسي رو پيدا كنن كه بتونه بهش كليه بده و به بدنش بخوره و گروه خوني شون يكي باشه .


romangram.com | @romangram_com