#یاسمین_پارت_31
- اولاً همه جا تميز و مرتبه . با اينكه من سر زده اومدم ولي پيداس كه خيلي با نظم هستيد . بعدش هم با اينكه وسايل كم و ساده اي داريد خيلي با سليقه اونها رو چيديد . رنگ اتاق و پرده ها هم با همديگه هارموني داره . روي ميزتون هم شلوغ و بهم ريخته نيست . جائي هم گرد و خاك نشسته .
- خيلي ممنون . تا حالا اينطوري بهش نگاه نكرده بودم . اميدوارم كردين .
فرنوش – مگه نااميد بوديد ؟
- نه . اما تاحالا اين چيزهائي رو كه شما گفتيد تو اين اتاق نديده بودم .
فرنوش- اتاق يه چهر ديواريه . چيزهائي كه درونش هست اون رو قشنگ يا زشت مي كنه !
حرف دو پهلوئي بود . تا اين لحظه درست بهش نگاه نكرده بودم . يعني از نگاه كردن به چشمانش وحشت داشتم . امروز خيلي خوشگل شده بود . چشمهاي قشنگ ، قد بلند ، موهاي مشكلي بلند ، صداي دلنشين ، حركات سنگين و باوقار . خلاصه با تمام مهمات و سلاح زنانه به جنگ من اومده بود . عطر خوشبويي كه استفاده كرده بود آدم رو ياد جنگل و بهار و آبشار و اين چيزها مي انداخت تازه متوجه شدم كه مدتي يه دارم نگاهش مي كنم .
- ببخشيد الان چائي دم مي كنم . آبجوش حاضره .
فرنوش – تمام اين كتابها رو خونديد ؟
-سرگرمي من كتاب خوندنه.
فرنوش- با اين درسهاي زياد و سنگين چطوري وقت كرديد اينهمه كتاب بخونيد ؟ شنيدم كه رتبه اول كلاس رو داريد .
- چون تنهام ، كاري ام ندارم و تلوزيوني ام در كار نيست ، پس مي شينم و هي درس مي خونم .
فرنوش- آدم خود ساخته اي هستيد . از اون تيپ آدمها كه سرنوشت رو مغلوب مي كنن .
- اينطوري هام نيست كه مي فرمائيد وقتي سرنوشت جنگ رو شروع كنه ، خواه ناخواه بايد باهاش جنگيد وگرنه من اصولاً اهل جنجال و اين چيزها نيستم .
فرنوش- ولي بعضي هام يعني اكثر آدمها تسليم مي شن و خودشون رو تو سختي ها ول مي دن.
- ببخشيد من اينجا فنجون ندارم . بايد براتون توي استكان چائي بريزم . بدتون كه نمي آد ؟
فرنوش يكي از استكانها رو برداشت و نگاه كرد و گفت :
-عجيبه ! اينجا همه چيز از تميزي برق مي زنه ! خودتون ظرفها رو مي شوريد؟
- در مواقعي كه خدمتكارها نباشند ، بله !!
هر دو زديم زير خنده .
- خوب معلومه ، تمام كارهامو خودم بايد انجام بدم .
romangram.com | @romangram_com