#یاسمین_پارت_30
فرنوش كمي دست دست كرد . انتظار داشت كه دخوتش كنم تو اتاقم كه مخصوصاً نكردم بعد از لحظه اي كه براي من مثل يه سال بود گفت :
اومده بودم ازتونتشكر كنم .
- چيز مهمي نبود .
فرنوش – چرا ، اگر خداي نكرده اتفاقي براي آقاي هدايت مي افتاد مسئله خيلي پيچيده مي شد .
-خدارو شكر كه همه چيز به خير گذشت .
فرنوش – مهمون داشتيد ؟
- نخير تنها بودم . داشتم راديو گوش مي كردم .
فرنوش – چه خوب برنامه هاي راديو خيلي خوبه .
-زيادم خوب نيست . اگه راديو گوش مي كنم بخاطر اينه كه تلويزيون ندارم . بقول معروف خونه نشيني بي بي از بي چادريه !
كمي من من كرد و انگار روش رو سفت كرد و گفت :
فرنوش – نمي خواهين دعوتم كنيد تو خونه تون ؟
نگاهي بهش كردم و از جلوي در كنار رفتم .
- خونه كه چه عرض كنم . يه اتاق دارم اندازه يه قوطي كبريت !
پشت در كفش هاشو در آورد و اومد تو و با نگاهي كنجكاو شروع به نگاه كردن به در و ديوار كرد .
فرنوش – اتاقتون خيلي قشنگه .
نتونستم خودم رو نگه دارم . زدم زير خنده و بعد گفتم :
- معذرت مي خوام . خيلي خندم گرفت . تعريف خوبي بود ولي به اينجا نمي خوره .
ببخشيد كجاي اين اتاق قشنگه ؟
فت روي تنها صندلي كه داشتم نشست و كيفش رو كناري گذاشت و گفت :
romangram.com | @romangram_com