#یاسمین_پارت_26


خلاصه تا صبح هر طوري بود سر كرديم و ساعت ده بود كه آقاي هدايت مرخص شد و با هم به طرف خونه شون حركت كرديم و داخل ماشين با هم حرف مي زديم .

هدايت – پرستار به من گفت كه شما ديشب تا صبح تو سالن انتظار نشسته بودين . هم ناراحت شدم هم خوشحال . ناراحت از اينكه بهتون حتماً خيلي سخت گذشته و خوشحال از اينكه هنوز نسل آدم از بين نرفته !

فكر مي كردم رضايت رو كه گرفتيد بريد دنبال كارتون . انگار بخاطر اين افكار يه عذرخواهي بهتون بدهكارم .

كاوه برگشت من رو نگاه كرد و بعد گفت :

- حقيقتش جناب هدايت ديشب همه خيال رفتن داشتن جز بهزاد . دلش نيومد شما رو تنها بذاره . اين بود كه من هم موندم .

هدايت نگاه قدرشناسي به من كرد و پرسيد :

- تو كه وظيفه اي نداشتي پسرم . ماشين تو ام كه به من نزده ، چرا موندي ؟

اگه مي رفتم وجدانم عذابم مي داد ، غير از اون نمي دونم چرا يه احساسي منو بطرف شما مي كشيد . دلم راه نمي داد كه برم .

هدايت – اگه تو زندگي به نداي وجدانت گوش بدي بايد پيه خيلي چيزها رو به تنت بمالي .

كاوه – جناب هدايت كجا برم ؟

هدايت – اگه بپيچي تو اين كوچه ، آخرش خونه منه . كوچه بن بسته ، مثل زندگي خودم !

به چهره اش نگاه كردم . پر از چين و چروك بود كه فراز و نشيب روزهاي گذشته شو نشون مي داد . وارد كوچه شديم وقتي به آخرش رسيديم كاوه گفت :

- جناب هدايت اشتباه نيومديم ؟ اينجا كه خونه اي نيست. اين طرف و اون طرف همه ش باغه ! جلومون هم كه همينطور . شايد اول كوچه منزل شماس ؟

هدايت – نه عزيزم اشتباه نيومديم . خونه من همين باغ س ! بياين ، بياين بريم تو .

من و كاوه به همديگه نگاه كرديم . ماتمون زده بود . خونه آقاي هدايت كه همون باغ بود چيزي حدود پنجاه متر از هر طرف كوچه ديوارش بود ! اصلاً فكرشم نمي كرديم .

كاوه – من فكر مي كردم كه منزل شما احتمالاً يا يه خونه قديميه يا يه آپارتمان كوچولو !

اين باغ چند متره ؟ خيالم راحت شد بخدا . حتماً اينجا خيلي راحت هستين و مشكلي ندارين .

- راحتي به اين چيزها نيست . حتي ديوارهاي يه قصر بزرگ هم وقتي آدم غمگينه مي تونه بهش فشار بياره و آدم رو خفه كنه . وقتي آدم غصه تو دلش باشه ، تمام باغهاي دنيا براش كوچيكه .

هدايت – بيا بريم تو خونه سوته دل كه انگار با اين درد دير آشنائي .


romangram.com | @romangram_com