#یاسمین_پارت_27
كاوه – بفرماييد پياده شيد شيخ اجل خواجه بهزاد !
پياده شديم و به طرف در بزرگ باغ رفتيم . آقاي هدايتي كليدي از جيب در آورد و قف رو واكرد و وارد باغ شديم .
باغ خيلي بزرگ بود . اونقدر بزرگ كه ديوار ته باغ ديده نمي شد و تا چشم كار مي كرد درختان قديمي و كهن سال بود . زمين پر از برگ بود كه روش برف نشسته بود .
وسط باغ يه ساختمان دو طبقه بسيار قديمي بود كه تمام پنجره ها و درهاش مثل درهاي صد سال پيش چوبي و با شيشه هاي رنگي ، كه زيبايي عجيبي به اون بخشيده بود .
هدايت – اين باغ حدود پنج هزار متره . تمام اين درختها رو خودم آب مي دم و بهشون مي رسم سالهاست كه اين كارمه . پنجاه سال ، صد سال ، دويست سال ! ديگه شماره سالها از دستم در رفته .
كاوه – مال خودته ؟ اينجا تنها زندگي مي كنيد ؟ آدم وحشت مي كنه .
هدايت – آره مال خودمه . البته تو اين دنيا هيچ چيز مال هيچكس نيست .
- من اصلاً وحشت نمي كنم بر عكس احساس مي كنم كه سالهاست اينجا رو مي شناسم ! حتي ماهي هاي قرمز و سياه بزرگ تو حوض رو هم انگار قبلاً ديدم !
كاوه – از اينجا كه حوض معلوم نيست ، از كجا مي دوني اصلاً توش آب باشه چه برسه به ماهي !
اون هم تو اين يخبندون !
هدايت نگاهي عجيب به من كه در يك حال عجيب بسر مي بردم كرد و لبخند زنان گفت :
زياد عجيب نيست . بريم تو ساختمان . حوض هم اگر چه روش يخ بسته اما زيرش پره از ماهي هاي قرمز و سياه خيلي بزرگ .
كاوه در حالي كه با تعجب به من نگاه مي كرد پرسيد :
تو از كجا مي دونستي ؟
- نمي دونم . همينطوري گفتم يه همچين باغي ، يه حوض بزرگ با ماهي حتماً داره ديگه !
هدايت – بريم اينجا سرده . هر چند توي ساختمون هم دست كمي از اينجا نداره ولي خوب هم بخاري معمولي هست هم بخاري ديواري كه الان بهش مي گن شومينه . البته شومينه اين ساختمون مثل خودش مال صد ، صد و بيست سال پيشه !
هر چي به ساختمون نزديكتر مي شديم بيشتر تحت تأثير قرار مي گرفتيم . رو كار بنا پر بود از گچبري هاي قشنگ . يه ايوان بزرگ با ستونهاي بلند داشت . خونه پر از پنجره بود . هر جاي ديوار ساختمون رو كه نگاه مي كردي پنجره بود با درهاي چوبي و شيشه هاي رنگي قديمي . فرسودگي تو تمام ساختمون بچشم مي خورد و همين اون رو پر ابهت تر كرده بود . چيزي كه بيشتر حالت رمز و راز به محيط بخشيده بود سكوت اونجا بود . در همين موقع كاوه با حالت ترس گفت :
- آقاي هدايت اينجا شما سگ دارين ؟
هدايت – نه عزيزم . اون كه حتماً لاي درختها ديدي آهوئيه كه نسل دوم يه آهوي ماده س . مادرش تو همين خونه زندگي كرده و مرده ، مونده اين زبون بسته تنها .
چشم آهو كه به آقاي هدايت افتاد ، جست و خيز كنان به طرف ما اومد و بدون ترس به ما نزديك شد و شروع به بوئيدن آقاي هدايت كرد .
romangram.com | @romangram_com