#یاسمین_پارت_163
سودابه – از كجا فهميدي كه خواستگار قبلي من كچل بود و مهندس ؟
كاوه – خب اكثر كسايي كه وقت زدن گرفتنشون ميشه تو سني هستن كه معمولا مردها كچل ن!
امروزه روز هم از هر ده نفر نه نفرشون ليسانس گرفتن بيكار دارن ول ميگردن و دلشون خوشه كه بهشون ميگن مهندس .
همه دوباره خنديدن .
سودابه – بلا بگيري پسر ! چقدرم جدي بود .
كاوه – همين شماها آدم هاي ساده هستين كه پس فردا داستان زندگيتون رو تو صفحه بر سر دوراهي مجله ها مي نويسن ديگه !
بعد اومد طرف من و فرنوش و گفت :
-خوب فال براشون گرفتم ؟
-خوب امشب آتيش سوزوندي طفلك نزديك بود گريه ش بگيره .
كاوه – فال مفت و مجاني همينه ديگه راستي فرنوش خانم مادرتون به سلامتي كي از خارج برميگردن ؟
فرنوش – اينم يه نمايش ديگه س كاوه خان ؟
كاوه – خير از جوونيم نبينم اگه واسه شما نمايش بازي كنم ، همينطوري پرسيدم .
فرنوش خنديد و گفت :
-مادرم منتظره تا كار اقامتش درست بشه ، اونوقت بياد .
كاوه – يه پيشنهاد براشون دارم موقع برگشتن بفرماييد كه بجاي هواپيما با يكي از اين كشتي هاي بزرگ مسافرتي بيان ايران . ميگن سفر باهاشون خيلي لذت بخشه .
فرنوش – آخه اونا خيلي طول ميكشه تا برسه ايران .
كاوه – مهم نيست . عوضش برنامه هايي كه در طول مسافرت دارن خيلي جالب و تماشايي يه !
فرنوش – حالا اگه تلفن زد ايران بهش ميگم شايد خواست با كشتي بياد .
در همين موقع ژاله ، فرنوش رو صدا كرد ، فرنوش هم از ما عذرخواهي كرد و رفت . وقتي تنها شديم به كاوه گفتم :
-تو به اومدن مامان فرنوش چيكار داري كه پيشنهاد بيخودي ميدي ؟
romangram.com | @romangram_com