#یاسمین_پارت_152


كاوه – من نمي فهمم ! پسر اوناسيس اينقدر كه تو ولخرجي مي كني ، نميكنه ! گل چيه ؟

-راست ميگن آدم هر چي پولدارتر ميشه ، خسيس تر ميشه ها !

كاوه – اصلا من حاج جبار ! خونه دختر خاله من مگه نيست ؟ نميخواد چيزي بخريم .

-به جهنم .

ده دقيقه بعد رسيديم و پياده شديم .

كاوه – بهزاد ، رفتيم تو كفشهاتو در نياري ها !

-بخدا كاوه يه چيزي بهت ميگم ها !

در زديم و رفتيم تو خونه . خونه ژاله ، خونه خاله كاوه هم يه خونه خيلي بزرگ بود .

-كاوه ، انگار پولدار شدن هم اپيدمي يه ! يكي كه تو فاميل پولدار ميشه ، به بقيه هم سرايت ميكنه و پولدار ميشن !

كاوه – آره ، من در اين مورد خيلي مطالعه كردم . درسته . مثل بدبختي ميمونه مثلا خودت . تو كه بدبختي تمام دور و وري هات رو هم بيچاره مي كني !

-شد من يه چيزي بگم تو زود جواب ندي ؟

كاوه – بريم تو بابا . حالا همه فكر ميكنن اينجا واستاديم با هم ماچ و بوسه بازي مي كنيم .

داشتيم مي خنديديم كه در راهرو واشد و فرنوش و ژاله به استقبالمون اومدن .

ژاله – خوب شما دو تا جورتون جوره مثل ليلي و مجنون مي مونيد دو تايي اينجا چيكار مي كنين ؟

كاوه – بيا ! نگفتم ؟

بعد رو كرد به ژاله و فرنوش و گفت :

-تقصير من نيست بخدا ! اين بي حياي خير نديده تو تاريكي پريد و منو ماچ كرد .

همه زديم زير خنده و با هم رفتيم تو .

فرنوش – حالت چطوره بهزاد ؟ چرا اينقدر دير كردي ؟


romangram.com | @romangram_com