#یاسمین_پارت_14


آدرس رو كه دادم هيچي ، تازه گفتم اگه پيداش نكردين بنده حاضرم شخصاً بيام و ببرمتون دم در خونه بهزاد خان .

- تو غلط كردي ، مرتيكه اول از خودم مي پرسيدي بعد اين كارو مي كردي .

كاوه – بشكنه دست بي نمك ! حالا تو دلت دارن قند آب مي كنن ها ! جان كاوه دروغ مي گم ؟

مدتي فكر كردم . اگه به كاوه دروغ مي گفتم ، به خودم كه نمي تونستم دروغ بگم .

راستش رو بخواي ، هم خوشحالم ، هم غمگين . از يه طرف خوشحالم چون فرنوش رو خيلي دوست دارم . از يه طرف ناراحتم چون من و اون بهم نمي خوريم . ما دو نفر مال دو تا دنياي جدا از هم هستيم .

كاوه – با يك حركت ناگهاني ماشين رو گوشه خيابون پارك كرد و زل زد به من .

- پسر اين چه طرز رانندگيه ؟

كاوه – مي گه از آن نترس كه هاي و هو دارد از آن بترس كه سر به تو دارد . تو نبودي كه صبح مي گفتي اتفاقي پيچيده جلوي ما و اگه مي خواست ما رو سوار كنه اتفاقيه و از اين جور چرت و پرت ها ؟! اي موجود خبيث ! با دست پيش مي كشي با پا پس مي زني ؟

حالا حتماً يه خرده ديگه كه مي گذره خبر دار مي شم كه خواستگاري هم رفتي !

- گم شو كاوه . خب الان خيلي وقته كه تو دانشكده فرنوش رو مي بينم . باور كن كه هميشه از برخورد باهاش دوري كردم . يعني سعي خودم رو هم كردم كه باهاش روبرو نشم ولي خب داريم يه جا درس مي خونيم و اين طبيعيه كه همديگرو ببينيم .

كاوه – ملعون تو آدم خوش قيافه م هي سر راه اين طفل معصوم واستادي و دختره رو هوايي كردي . اي اهريمن !

- نه به جون تو . اگه اين فكر رو داشتم امروز سوار ماشينش مي شدم .

كاوه – اون هم اگر سوار نشدي مي خواستي دون بپاشي طرف رو تشنه كني . اي صياد ظالم . اي از خدا بي خبر !

- آقاي ملون . تا يه ساعت پيش روي من قسم مي خوردي ، حالا شدم ابليس ؟

بخدا من يه همچين نيتي نداشتم .

كاوه با خنده : ديوونه شوخي كردم . من تو رو از خودت بهتر مي شناسم .

- حالا ديگه بيش تر ناراحت شدم . وجدانم معذب شد . خدا كنه ت اشتباه كرده باشي .

كاوه – من اشتباه نكردم . سرنوشت كار خودش رو مي كنه . به حرف تو و من نيست .

تو هم بيخودي خودت رو ناراحت مي كني . فرنوش بچه نيست . حدود بيست سالشه .


romangram.com | @romangram_com