#یاسمین_پارت_133
-كاوه ، فكر ميكنم بيماريش سرطان باشه .
كاوه – آره فهميدم .
-خيلي هم پيشرفته است . احتمالا به هيچ چيز هم جواب نميده . يعني كار از كار گذشته .
كاوه – خدا بهش كمك كنه . خدا رو چه ديدي .
-بعله ، عمر دست خداست .
كاوه – يه دفعه ديدي اين زن با اين حال و روزش ، خوب شد و تو با اين سلامتي افتادي مردي . تو كار خدا كه نميشه دخالت كرد .
-خفه شي ، اين موقع هم دست از شوخي بر نميداري ؟
در همين وقت دكتر اسدي اومد پيش ما بعد از اينكه با من آشنا شد ، گفت :
-كاوه ، بهزاد خان هم رشته پزشكي هستند ؟
كاوه – بله دكتر .
دكتر – پس احتمالا خودتون جريان رو فهميدين ؟
كاوه- كانسر دكتر درسته ؟
دكتر – به احتمال قوي درسته . تو اين مرحله كاري هم نميشه كرد . البته بايد آزمايشات كامل بشه . ميدوني كه ؟ سونوگرافي و سيتي اسكن و خلاصه همه چيز . از اقوام هستن ؟
كاوه – دوست هستيم دكتر .
دكتر – فعلا بايد اينجا بمونه . از فردا بايد شروع كنيم .
كاوه – باشه دكتر . هر جور صلاحه عمل كنين .
دكتر – پس با اجازتون . من تو بخش چند تا مريض دارم . بايد بهشون سركشي كنم .
وقتي دكتر رفت . اون دختر خانم از قسمت اورژانس بطرف ما اومد و وقتي رسيد گفت :
-نميدونم چطور ازتون تشكر كنم . خجالت مي كشم تو چشماتون نگاه كنم . منو ببخشيد .
-اسم من فريباس .
romangram.com | @romangram_com