#یاسمین_پارت_132
-خدا رو شكر كه به پست آدم بدي نخورد .
-قرار بود امشب به ما يه شام بدي ها .
كاوه – انگار امشب بايد به همون تخم مرغ بسازيم .
- برو بدبخت يه ساندويچ فروشي مهمون من .
يه دفعه كاوه زد رو ترمز و برگشت عقب رو نگاه كرد .
وقتي برگشتم همون دختر رو ديدم كه دنبال ما بدون روسري ميدوه و دست تكون ميده . كاوه دنده عقب گرفت و رسيديم بهش و پياده شديم . در حاليكه به شدت گريه مي كرد گفت :
-تو رو خدا كمك كنين . مامانم داره مي ميره .
سريع ماشين رو پارك كرديم و دوتايي همراه اون دختر وارد خونه شديم . خونه كه چه عرض كنم . دو تا اتاق بود خالي خالي . يه رختخواب يه گوشه انداخته شده بود كه روش يه خانم پير با صورتي زرد افتاده بود . سه تايي بالاي سرش رفتيم .
-خانم ، خانم !
كاوه – خانم ، خانم . چشماتونو واكنين .
نبضش رو گرفتم ، تقريبا چيزي به عنوان نبض نداشت .
-كاوه ، سريع بايد برسونيمش به يه بيمارستان . اكسيژن مي خواد .
دختر- نه ، نكنه تكونش بديم براش خطر داشته باشه ؟
كاوه نترسين خانم ، ما دو تا خودمون يه نيمچه دكتريم . بهزاد بلندش كن .
سه تايي كمك كرديم و برديمش توي ماشين و كاوه با سرعت حركت كرد .
-كاوه بريم بيمارستان خودمون .
كاوه – اونجا فايده نداره ، بريم بيمارستان ..... ، دوست پدرم اونجاست .
يك ربع بعد رسيديم و با يه تخت اون خانم رو برديم تو بيمارستان ، قسمت اورژانس . بلندگو پيج كرد دكتر اسدي ، دوست پدر كاوه اتفاقا اونجا بود ، خودش اومد پايين . خلاصه بردنش زير اكسيژن .
حدود نيم ساعت بعد ، حالش تقريبا عادي شد .
romangram.com | @romangram_com