#یاسمین_پارت_131
دختر – بعله ، مي خواهين اصلا بياييد تو ؟
كاوه- نه خيلي ممنون . همون كه ببينم شما رفتين تو خونه ، برام كافيه . ما هم راهمون رو مي كشيم و ميريم . كاوه قفل در رو وا كرد .
دخترك پياده شد و در محكم بست و چند قدم بطرف خونشون رفت . اما انگار پشيمون شد و دوباره برگشت . كاوه شيشه رو پايين كشيد و گفت :
-طوري شده ؟
دختر – نخير. فقط خواستم بگم ازتون معذرت مي خوام ببخشيد اگه حرف بدي زدم دست خودم نبود . خدا رو شكر ميكنم كه امشب به شما برخوردم وگر نميدونم چي مي شد .
اينها رو گفت و رفت و با كليد در خونه رو وا كرد و وارد خونه شد .
من و كاوه تا لحظه آخر نگاهش كرديم .
كاوه – اين ديگه چه داستاني بود ؟ مثل فيلمها ! شب حادثه ! رنگي ، با شركت كاوه ، هنر پيشه خوش تكنيك سينما! بهزاد ، فريب خورده اي در دام شيطان .
-پسر تو فكر نكردي اگه يه دفعه جيغ مي كشيد پدرمون رو در مياوردن ؟
كاوه – بهت كه گفتم اين كاره نبود .
-منم فهميدم ، اما ممكن بود آبرومون بره .
كاوه – اما عجب چشمايي داشت !
با تعجب نگاهش كردم .
كاوه – به جان تو بهزاد ، دلم رو لرزوند . تو آينه نگاهش مي كردم . از سر و روش غم مي باريد .
-پس حركت كن بريم ، خوب نيست اينجا واستيم .
كاوه – ميخوام راه بيفتم ، اما دلم راه نمياد .
-مرده شور دلت رو ببره . حركت كن تا يكي نيومده يقه مون رو بگيره .
كاوه – يادم رفت اسمش رو بپرسم .
-ميپرسيدي هم بهمت نمي گفت . حركت كن ديگه .
كاوه شيشه شو بالا كشيد و آروم حركت و گفت :
romangram.com | @romangram_com