#یاسمین_پارت_122
-ولش كن كاوه ، چيزي نيست ، پاك ميشه .
بعد رو به سيامك كردم و گفتم :
-عمو جون ، به شما نمياد كه اين شيطوني ها رو بكني . شا پسر خوب و باتربيتي هستي .
سرش رو انداخت پايين . احساس كردم كه از كاري كه كرده پشيمونه دوباره گفتم :
-حتماً اتفاقي اين آدامس روي صندلي افتاده مگه نه عمو جون ؟
سيامك – نه عمو . اون رو گذاشته بودم براي پسرخاله كاوه . نمي خواستم به شلوار شما بچسبه .
-معلوم ميشه من رو دوست داري آره ؟
سيامك – بله عمو جون . ببخشيد .
آفرين پسر خوب .
سيامك – بذار عمو جون براتون پاكش كنم ، من بلدم .
- نه عمو جون ، خودم بعدا پاكش مي كنم . همون كه تو متوجه كار بد و اشتباهت شدي كافيه .
سيامك – عمو يه كار بد ديگه م كردم ! بيا بهت نشون بدم .
نگاهي به كاوه كردم كه يعني خجالت بكش . دستم رو گرفت و به طرف ديگه سالن برد .
-نكنه ناقلا يه چيز ديگه روي مبل يا صندلي گذاشتي و مي خواي من رو روي اون بنشوني ؟!
سيامك – نه بخدا عمو ديگه هيچي روي مبل نذاشتم .
-پس چه كار بد ديگه اي كردي ؟
سيامك – شما بيا ، بهت نشون ميدم .
قدم چهارم پنجم رو برنداشته بودم كه يه دفعه ديدم روي هوا دارم پرواز مي كنم . با كمر و پشت اومدم روي زمين . نفسم بند اومد . چشام سياهي رفت .
سيامك – عمو پريد عمو پريد ! عمو پريد . عمو پريد!
romangram.com | @romangram_com