#یاسمین_پارت_121

سيامك – كاوه جون مگه شمشير داري ؟ بيار تو رو خدا با هم زورو بازي كنيم .

كاوه – ننه قربون چشم بادوميت ، ننه من بادم مي خوام !

-سيامك جون تو حتما كار بدي ميكني كه پدرت تنبيه ت ميكنه .

سيامك – عمو يه دقيقه بيا .

-كجا بيام عمو ؟

سيامك – شما بيا بعدا بهت ميگم .

بلند شدم و دنبالش رفتم . طرف ديگه سالن ، جايي كه همش سراميك بود واستاد و گفت :

-عمو شما اينجا بشين ، ببين من چه خوب رو كاشي ها ليز مي خورم .

-باشه عمو ، اما مواظب باش يه دفعه زمين نخوري خدانكرده جايي ت بشكنه .

سيامك – نه مواظبم عمو .

روي يه صندلي نشستم و به كاوه آروم گفتم :

-بايد با بچه بازي كرد تا انرژيش آزاد بشه .

كاوه – آدم يه ساعت با اين بچه يه جا تنها بمونه از هفت دولت آزاد ميشه ! انرژي كه نيست . انرژي اتمي داره ورپريده .

سيامك – عمو ببين .

آروم يه گوشه از سالن ليز خورد .

سيامك – عمو بيا شمام ليز بخور با هم بازي كنيم .

تا بلند شدم كه باهاش بازي كنم ديدم پشت شلوارم آدامس چسبيده .

سيامك – چسبيد چسبيد ! چسبيد چسبيد ! توي اين هوا فقط آدامس مي چسبه .

كاوه – جوون مرگ بشي بچه ! ببينم بهزاد !

در حاليكه سعي مي كردم آدامس رو از شلوارم پاك كنم گفتم :

romangram.com | @romangram_com