#یاسمین_پارت_118


- از همون دفعه اول كه توي دانشگاه ديدمت ازت خوشم اومد .

با اون حمايتي كه توي تصادف از من كردي ديگه نتونستم دل ازت بكنم . اون نقاشي رو كه بهت نشون دادم كار يه شب نبوده . مدتها طول كشيده تا تموم بشه .

هر قلمي كه ميزدم عشقت تو دلم بيشتر مي شد و محبتت محكمتر مي شد .

دوستت دارم بهزاد . خواهش مي كنم هيچوقت عوض نشو . من تو رو با همين اخلاق و غرور و عزت نفس دوست دارم.

اين آهنگ رو خودم ساختم . براي تو ساختم . شايد قشنگ نباشه ، اما هر چي كه هست براي توست با تمام احساس عشقم .

شروع كرد . پنجه هاي قشنگ و ظريفش روي كليدهاي پيانو بقدري نرم و موزون حركت ميكرد كه بي اختيار محو تماشاي اونها شده بودم .

چشمهاشو بسته بود و آهنگ خيلي قشنگي رو ميزد . نمي تونستم اينهمه خوشبختي رو براي خودم باور كنم . فرنوش اين دختر زيبا و مهربون براي من آهنگي ساخته بود و خودش اجرا ميكرد !

تصورش هم برام مشكل بود اما واقعيت داشت .

وقتي آهنگ تموم شد ، قطره اشكي گوشه چشمش مي درخشيد .

-فرنوش ، نمي دونم چي بايد بگم . تو خيلي بيشتر از اوني هستي كه انتظار داشتم . ميترسم نتونم خوشبختت كنم .

فرنوش- تو فقط با من باش ، من خوشبخت مي شم .

فقط با تمام محبتهاي دنيا نگاهش كردم .

نيم ساعت بعد از خونه فرنوش اينا بيرون اومدم و بطرف خونه كاوه رفتم .

اونقدر شادي تو دلم بود كه مي تونستم باهاش هزار نفر رو شاد كنم .

ميخواستم برم با كاور حرف بزنم . دلم مي خواست اونم توي شاديم شريك باشه .

زنگ زدم ، خود كاوه در رو وا كرد و رفتم تو كاوه رو ديدم با موهاي ژوليده و حالي عصبي.

-چي شده ؟ خونتون زلزله اومده؟!

كاوه – بيا تو . آره ، فوتش هم صد ريشتره . خوب شد اومدي ، بيا كمك .

-طوري شده ؟


romangram.com | @romangram_com