#یاسمین_پارت_119
كاوه – مامان و بابا رفتن ختم يكي از اقوام . با خاله ام و ژاله رفتن . اين پسر خاله مو گذاشتن پيش من . بجان تو ديوونه م كرده . كم مونده يا اونو بكشم يا خودم رو .
-خبه بابا . چه خبرته ؟ حتما بلد نيستي با بچه ها درست رفتار كني . چند سالشه ؟
كاوه – چه ميدونم خبر مرگش ! هفت هشت سالشه . دلم مي خواد بشينم زار زار گريه كنم .
-برو كنار ببينم . خجالت بكش . كجاست ؟ اسمش چيه ؟
كاوه – زلزله ، هوار ! خمپاره ! از بس اذيتم كرده اسمش يادم رفته .
با هم رفتيم توي سالن . تمام اسباب اثاثيه ها بهم ريخته بود . كنار سالن يه پسربچه ، صندلي رو گذاشته بود زير پاش و ازش رفته بود بالا سراغ يه قناري كه توي قفس بود .
كاوه - !!!! بيا پايين بچه ! به اون زبون بسته چيكار داري ؟ داغت به دلم بمونه ايشالله !
-اسمش چيه ؟
كاوه – سيامك ذليل شده .
-بيا پايين سيامك جون بيا پايين عمو ! گناه داره اون حيوون .
سيامك – عمو مي خوام ببينم قناري راست راستي يه يا تو شكمش باطري داره كه هي مي خونه !
كاوه رفت دستش رو گرفت آوردش پايين .
كاوه – نگاه كن ! خونه مثل ميدون جنگ شده . انگار مغول بهمون حمله كرده .
-بيا اينجا ببينمت ، به به ، چه پسر خوبي بيا بشين اينجا عمو جون ببينم .
تا روي يكي از مبل ها نشستم فريادم هوا رفت .
سيامك – آخ سوخت . آخ سوخت . آخ سوخت.
كاوه – اي جونور بد ذات ! سوزن گذاشتي روي مبل ؟
در حاليكه پونز رو از خودم جدا مي كردم گفتم :
-عيبي نداره ، بچه اس ديگه .
كاوه – چي بچه اس ؟ روي تمام مبل ها پونز گذاشته . دوبار تا حالا پونز به من فرو رفته . اونجام مثل آبكش سوراخ شده !
romangram.com | @romangram_com